آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Saturday, August 30, 2008
تربیت و فرهنگ سازی و زن- مرد شدن - فمینیسم

روی عکس بالا کلیک کنید و آن را با دقت ببینید.
این ها یک سری اسباب بازی های محصول کشور آلمان هستند که البته در چین ساخته شده اند.
ببینید که نگاه های جنسیتی در این محصولات چیزی مشابه کشور جهان سومی خودمان است. دخترها پشت میز آرایش و در آشپزخانه اند و پسرها مشغول انجام فعالیت فنی.

چند روز پیش با یکی از دوستانم بحث می کردم در باب فمینیسم که آقای ه گفت نگاه من یک سویه شده و همه اش از دیدگاه جنسیتی و فمینیستی با مسایل برخورد می کنم. تا حدی حرفش درست است اما وقتی تفاوت های آشکار به این شکل ، حتی در کشورهای پیشرفته به آدم ها حقنه می شود ( که از کودکی این کار آغاز می شود ) آیا می شود چشم بست به این نوع فرهنگ نادرست؟
وقتی بچه ها ، دختر و پسر با نگاه های جنسیتی، آن هم این قدر فاحش مورد رگبار قرار می گیرند طبیعی است ذهن خام آن ها این نقش های کلیشه ای را می پذیرد و در بزرگسالی هم براساس آن ها عمل می کند.
قلبا معتقدم اگر کودکان دختر و پسر در شرایط کاملا یکسان فرهنگی رشد کنند فاصله ی بین آن ها بسیار ناچیز و نادیدنی خواهد بود و این که "زن زن است و مرد مرد" افسانه ای بیش نخواهد بود. نقش فرهنگ و بمباران های تربیتی و اطلاعاتی هدفمند است که جنسیت را تا این حد آشکار می کند.


پی نوشت.
جهان برابر ساختن هدف واقعی فمینیست هاست. جایی که سهم مردان و زنان در ساختن و بهره بردن از آن مساوی باشد.
Wednesday, August 27, 2008
زایمان - فمینیسم
امروز در حال بازخوانی کتاب فرهنگ نظریه های فمینیستی* بودم که به مفهوم کلمه ی ماما یا قابله رسیدم. برایم بسیار جالب بود که معنی انگلیسی این کلمه Midwife است. اگر بخواهم این کلمه را تحت الفظی معنی کنم mid به معنی میانی و وسطی است و wife هم که معنی همسر و زن را می دهد یعنی معنی ریشه ای این کلمه " همسر یا زن وسطی" است. به نظرم آمد که این کلمه ی خاص از قدرت قابله ها در زمانی خبر می داده که زبان در حال ساخته شدن بوده است و ریشه ی زمانی آن را باید در دوره های مادرسالار جستجو کرد.
در روزگار ما قابله ها تقریبا از میان رفته اند و پزشکی مدرن زنان و زایمان جای آن را گرفته است. فمینیست ها سعی دارند که فرهنگ انتخاب ماما / قابله را دوباره احیا کنند چرا که معتقدند که شرایط مادی و تاریخی ، انتخاب زنان را بی ارزش کرده است. این مرا به یاد چیزی هم انداخت. چند ماه پیش یک سری عکس هایی برایم ای میل شده بود که مراحل زایمان یک زن در خانه با حضور همسرش را نشان می داد ( عکس ها در همین یکی دو سال اخیر در یک کشور جهان اولی گرفته شده بودند ) که به نوعی شبیه زایمان های قدیمی در خانه بود. روند یک زایمان طبیعی در محیط آشنای خود در کنار همسر ، یک پزشک و یک دستیار. در پایان پروسه ی زایمان ، مادر سرشار از رضایت بود و همسرش هم تحت تاثیر قرار گرفته بود. پس از دیدن آن ها احساس کردم که این روش را بیشتر ترجیح می دهم تا زاییدن کودک در بیمارستان با آن وضع ترسناک اتاق عمل که چند سر رویت خم شده اند ، با ماسک و همه سبز پوش. البته می دانم که روش های مدرن برای جلوگیری از عفونت های زایمان است که مدت ها زنان را از بین برده بوده است اما طبیعتا اگر این روند به شکلی خودمانی تر و همان طور بهداشتی صورت بگیرد می تواند آمار سزارین های همین ایران خودمان را به طرز چشمگیری کم کند و زنان تمایل بیشتری به زایمان طبیعی که در خانه ی خودشان انجام می شود داشته باشند.
امروزه فمینیست ها روش جالب دیگری را هم درباره ی زایمان که گویا روشی قدیمی است ، تبلیغ می کنند و آن "ایستاده" زاییدن است. آن ها معتقدند روش خوابیده که هم اکنون در دنیا متداول است دستاورد پزشکی مدرن و مردسالار است ، در حالی که زایمان ایستاده ویژگی های مثبتی دارد که روش امروزی دارای آن ها نیست. یکی از آن ها کمک جاذبه ی زمین به بیرون آمدن کودک از رحم است و دیگری وضعیت بدن زن در حالت ایستاده است که آن هم بیرون آمدن کودک را به نسبت وضعیت خوابیده آسان تر می کند.
حضور پدر در مراسم زاییدن کودک نیز عنصر مهمی است. پدری که درد زایمان و مراحل آن را به چشم می بیند ، درک درست تری از "مادرشدن" و حس عاطفی عمیق تری نسبت به کودک خود خواهد داشت و پدر شدن را به صورت واقعی تری لمس خواهد کرد. برای زن نیز حضور همسر اطمینان قلبی بیشتری را در هنگام زایمان به همراه دارد.



پی نوشت
فمینسم به این معنا نیست که "مردزده" شویم یا الزاما مردان را از زندگی مان حذف کنیم بلکه به این معناست که باید برای ایجاد رابطه ای متقابل با مردان ، بر مبنایی متفاوت مبارزه کنیم.(با اندکی تغییر) باربارا اسمیت، فمینیست امریکایی
.
.
.
.
*
فرهنگ نظریه های فمینیستی -مگی هام/سارا گمبل - ترجمه: فیروزه مهاجر ، فرخ قره داغی ، نوشین احمدی خراسانی
نشر توسعه - چاپ اول 1382
تلفن نشر توسعه :88719976
صندوق پستی نشر:
14335
خط فاصله
851
Tuesday, August 26, 2008
کنسرت دستان
دیشب رفتیم کنسرت دستان در تالار وزارت کشور. برق قطع شد ( نکته این است که برق در خانه ی وزارت کشور قطع شد. منطقی است؟ ) و کنسرت یک ساعتی به تعویق افتاد. وارد سالن که شدیم و هنوز برنامه شروع نشده بود محمدرضا شجریان رفت بالای سن و در میان سوت و دست مردم اظهار کرد که این ها شیطنت بعضی هاست و مردم هم کم مانده بوده بود خودکشی کنند برایش.
کنسرت شروع شد ( البته با برق اضطراری ) و یکهو وسط قطعه ی سوم یا چهارم بود که برق آمد و مسئولان احمق سالن همان موقع سوییچ کردند و فرض کنید همایون شجریان بدبخت و گروه آمدند برسند به اوج قطعه که یکهو بامب! برق رفت و دوباره آمد. می دانید، حرکت این آدم ها را می شه گذاشت بر حماقت اما آخر چقدر حماقت؟
برنامه که تمام شد و حضار کلی گروه را تشویق کردند بماند. در قطعه ی به اصطلاح بیز برنامه ، استاد شجریان آمد بالای سن و نشست و با گروه مرغ سحر را خواندند. خیلی هیجان انگیز بود که در بند پایانی کل سالن با گروه می خواند و صدای همایون هم تازه گرم شده بود!
شب عجیبی بود و باز من به خودم آفرین گفتم که معتقدم همیشه باید شب آخر کنسرت ها را رفت.
نکته این جاست که چرا صدا و سیما هم جزو مخالفان و منتقدان لایحه ی حمایت از خانواده شده؟ دیروز در برنامه ی ارتباط نزدیک و چند برنامه ی متوالی اردیبهشت ، مدام در حال نقد لایحه اند. این حرکت را دوست دارم و با صدای بلند ، هرچند که کمی هم نمایشی می زند ، ازش حمایت می کنم. به خصوص دم خانم مجری برنامه ی اردیبهشت گرم که این همه در حال فرهنگ سازی های خوب است.
Sunday, August 24, 2008
سیاه و سفید

دیروز به مطلب بسیار جالبی در مجله ی هنری تندیس برخوردم که مهرزاد پتگر خواهر نامی ( و بقیه ی پتگرها ) از قول او نقل کرده بود.

قم ( همین شهر مذهبی خودمان ) در سال های پیش از اسلام مملو از آتشکده بوده و در واقع در آن دوره ها هم جوی مذهبی داشته ( مذهب مذهب است. اسلام و زرتشتیت ندارد چندان ! ) و در مکان فعلی جمکران هم آتشکده ی بزرگی قرار داشته و آن زمان ها سوغاتی شهر قم ، سمنو بوده. بعد از آمدن اسلام آتشکده ها به مسجد و اماکن زیارتی اسلامی مبدل می شوند و سمنو هم می شود سوهان. گویا که مواد تشکیل دهنده ی سوهان بسیار شبیه سمنو است.

حالا جالب بودن این روایت از نظر تاریخی که جالب است هیچ اما جالب این جاست که مردم همه ی دنیا مکان های مذهبی را به هر زحمتی هست حفظ می کنند و این که مذهب از چه نوعی باشد انگار تفاوتی ندارد و گویی جذبه ی انرژی منطقه است که برای مردم جذاب است. این همه سال گذشته و مردم هنوز همان مردم اند فقط رنگ عوض کرده اند. قم پیش از اسلام رنگش سفید بوده ( زرتشتی ها رنگ روحانی شان سفید است ) و قم الان سیاه رنگ است ( رنگ روحانی اسلام ). جالب نیست؟

Saturday, August 23, 2008
فراموش کار و بدقول شده ام. از لحن بچه ها می فهمم که فکر می کنند می پیچانمشان.
فکرم پر از چیزهایی است که نمی دانم.
شب ها دندان فشار می دهم
شب ها خواب می بینم حامله ام و مثل سریال می ماند.
شب بعد بچه را می زایم.



Monday, August 18, 2008
این روزها دور و برم همه چیز ظاهرا به هم ریخته. یکی باید قلبش را عمل کند، آن دیگری از شوهرش طلاق گرفته و آن یکی پادرهوا مانده معطل که چه بکند. شاید که این ها همه ظاهر است که می بینم و در واقعش همه ی این ها اتفاقات خوبی هستند. همه ی زندگی همین طور است مساله زاویه ی دید ما است.
Monday, August 11, 2008
هنگامه قاضياني، بازيگر فيلم «به همين سادگي» گفت: من از فمينيست متنفرم. به خصوص فمينيستي كه در ايران دارد شكل مي گيرد. چون هيچ مكتب و اصولي پشتش نيست. زن ها دوست دارند شبيه مردها باشند. در صورتي كه زن بايد زن بماند.

نمی دانم خانم قاضیانی و چند نفر دیگری که مشابه این حرف را در رسانه ها گفته اند اصلا یک فمینیست درست و حسابی ایرانی را با چشم خودشان دیده اند و با او کمی معاشرت کرده اند؟ خانم قاضیانی ، من فمینست هستم و سی سال است که در همین ایران زندگی می کنم و تا به حال پایم را از مرزهای این سرزمین بیرون نگذاشته ام. فمینیست هستم. ازدواج کرده ام و هیچ وقت هم نخواسته ام مثل مردها باشم. اصلا مگر مردها که خودشان در کار زندگی شان مانده اند می توانند الگوی من باشند؟ من دلم می خواهد خودم باشم. دلم می خواهد بتوانم زندگی ام را آن طور که دوست دارم و دلم می خواهد زندگی کنم. من فقط آرزو دارم مردها که بسیاری از آن ها فکر می کنند و تنها خیال می کنند همه چیز را می دانند ، دست از سر من و امثال من بردارند و این همه نسخه نپیچند که باید چه طور زندگی کنم ، چه طور راه بروم ، چه طور لباس بپوشم ، چه طور رفتار کنم ، چه طور فکر کنم و چه طور با کسی بخوابم. من عاقلم. من سی سال زندگی کرده ام و یک انسان سی ساله در هر جامعه ی سالمی توانایی تشخیص خوب و بد زندگی اش را دارد. من دوست ندارم نگران باشم. نگران این که چه باشم و چه نباید باشم.
خانم قاضیانی ، شما باید خیلی خوشحال باشی که پایت را از مرزهای ایران پرگهرمان بیرون گذاشته ای و چند سالی را جایی زندگی کرده ای که هر مرد نامردی به خودش اگر اجازه بدهد دستش را به بدنت بمالد بتوانی به دادگاه بکشانی اش. شما سال های جوانی ات را در جایی نگذرانده ای که وقتی به سی سالگی برسی آرزوهایت هم سطح دختران 20 ساله ی اروپایی باشد.
تو از فمینیست که در واقع لفظ درستش فمینیسم است متنفری و من از تفکری که باعث می شود تو این گونه فکر کنی و با افتخار هم بازگویه اش کنی.

Sunday, August 10, 2008
تولد

در دبستان در اکیپ دوستانم دختری بود به نام نفیسه. نفیسه هر سال برای خودش تولد می گرفت و طبیعتا ما را هم دعوت می کرد. در این تولدها که تقریبا در پنج تای اش من حضور داشتم ، به جز ما دوستانش که چهار پنج تایی بودیم ، یکسری خاله و خواهرزاده بودند. این خاله ها برخلاف مادر نفیسه زنانی بودند به غایت چاق با پستان هایی بزرگ که وقتی چهارزانو می نشستند پستان هایشان تا روی پاهایشان می رسید. تولدها همیشه با نگاه های خیره ی من به این زنان فربه و پستان های غول آساشان و رقصیدن دست و پاشکسته ی چند دختربچه به پایان می رسید. تا به امروز نفهمیده ام که این ها مراسمی بودند برای شناسایی دخترهایی مناسب برای پسران مناسب یا کلاس های رقص خانگی یا یک تولد ساده ...

Saturday, August 9, 2008
1
اين حسين درخشان به نظر مي آيد كاملا ديوانه شده. شايد هم اين دري وري ها كه توي وبلاگش مي نويسد به خاطر اين است كه آمد ايران نگيرن ببرن پدر و مادرش رو بهش نشون بدهند.

2
من يك مرضي دارم كه هر وقت چند بار بروز مي كند. پوستم درد مي گيرد. الان هم پوست كف پاي راستم درد مي كند. باور كنيد اين درد از درد خود پا يا عضو مزبور بدتر است.

3
من اينك كه بخش اعظم گوگل ريدرم را خوانده ام و پاي اينترنت 198 نشسته ام (ويرگول) قند دارد در دلم آب مي شود اما حيف كه شيريني اش كمي ناپايدار است كه من يكي دو ساعت ديگر بايد بروم خانه
:((((((

4
همه دست به دعا برداريم كه آقاي ه اين بار امتحانش را نمره بيارد. چهار تا هفت. خدايا چيز بيشتري نمي خواهيم.....

5
اين آدرس سايت انجمن دوستداران حيوانات است كه اين افراد همان هايي هستند كه حيوانات را مجاني نگه مي دارند و گربه ها و سگ هايي هم دارند كه واگذار مي كنند. يادم مي آيد چقدر براي گربه امون دنبالشان گشتيم.

Thursday, August 7, 2008



این چند وقت خیلی چیزها بوده که بشه درباره اشون نوشت و من ننوشتم. با این سرعت نفتی اینترنت و این که مدام یاد قبض تلفن می افتم ، دستم نمی ره به زیاد نوشتن.


همین بس که بگم چه فیلم خوبی بود Once و چه ساندترک شاهکاری داره. این دو موزیسین جوان در کل موجودات جالبی اند. این موسیقی ها هی یادم می آره که چقدر دلم می خواست خواننده بودم و صدای درست و درمونی داشتم و ندارم و هی ته دلم حرصم می گیره.
Wednesday, August 6, 2008
عجب
دیشب که بعد مدت ها کلی گریه کردم باعث شد حالم خوب بشود. امروز خیلی چیزهای تازه فهمیدم و این را هم فهمیدم که اشک ریختن می تواند داروی بی نظیری باشد.
آذری که الان هستم را دوست ندارم. دوست دارم مثل قدیم ها وحشی باشم ، وحشی و بی مراعات و احمق و آبروبر. این ها صفات ناهنجاری در دید یک جامعه ی نرمال اند اما برای یک آرتیست با خلقیات من بهترین هستند. می دانم که الان آدم دوست داشتنی تری شده ام. کمتر حال گیری می کنم و مراعات می کنم اما از درون دارم گند می گیرم. مثل رودخانه ای شدم که جلوش را سد کرده اند و آبش که دیگر قادر به حرکت نیست ، در حال گندیدن است.
درست که بخشی از این ها را از تاثیرات رابطه ی قدیمی ام می دانم اما چرا این قدر کم به خودم نگاه کرده ام؟ این قدر کم قدر خودم را دانسته ام؟

فکر می کنم مهمترین اصل برای این که آرتیست موفقی باشی "خودخواهی" است. خودخواهی بسیار راه گشاست. این که خودت و کار هنری ات در اولویت باشند. گور پدر بقیه.