آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Sunday, August 10, 2008
تولد

در دبستان در اکیپ دوستانم دختری بود به نام نفیسه. نفیسه هر سال برای خودش تولد می گرفت و طبیعتا ما را هم دعوت می کرد. در این تولدها که تقریبا در پنج تای اش من حضور داشتم ، به جز ما دوستانش که چهار پنج تایی بودیم ، یکسری خاله و خواهرزاده بودند. این خاله ها برخلاف مادر نفیسه زنانی بودند به غایت چاق با پستان هایی بزرگ که وقتی چهارزانو می نشستند پستان هایشان تا روی پاهایشان می رسید. تولدها همیشه با نگاه های خیره ی من به این زنان فربه و پستان های غول آساشان و رقصیدن دست و پاشکسته ی چند دختربچه به پایان می رسید. تا به امروز نفهمیده ام که این ها مراسمی بودند برای شناسایی دخترهایی مناسب برای پسران مناسب یا کلاس های رقص خانگی یا یک تولد ساده ...