آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Wednesday, October 29, 2008
شور
خواستم بنویسم که چه قدر این روزا دلم می خواد برم پلیس بشم مثل الکس موهان و بی خیال شدم وقتی دیدم توی اینترنت اکسپلورر بلاگر تو بالا اومد. می دونم، راستش من و همه ی ماها که می نویسیم خوب می دونیم داریم ته تهش کار تخمی می کنیم اما خب جز اون یه سری که می نویسن واسه نجات دادن دنیا، بقیه مون می نویسیم که بفهمیم هنوز هستیم و اثرمون هست هنوز. نه این که اثر بذاریم رو بقیه، که خب اینم هست یه وقتایی ولی اصل اصلش اون اثره است که دیدی گربه هه می ذاره از خودش روی شیشه ی جلوی ماشینا و وقتی تو می بینیش شاید خوشت بیاد از این که فهمیدی این جای پا فسقلیه جای پای یه گربه ی خره. راستش این قده چیز می خواستم بنویسم ولی پشیمون شدم وقتی دیدم بلاگرتو. عین حس تنهایی هایی بود که هیچ کاریشون نمی تونی بکنی.
منم دیگه ننوشتم اون کس شرا رو که دیدم اصلا مهم نیست نوشتنشون وقتی تو دیگه نمی نویسی.
Saturday, October 25, 2008
oh! my little friend, my little tampon
خداوند مکتشف و مخترع این وسیله را در رودهای شیر و عسل و در باغ های خفن خفن، با حوری و قلمان و تمام چرنده پرنده های بهشت محشور بگرداند. آمین.



مطلب مرتبط
a guid to use your first tampon
Friday, October 17, 2008
سینمای زن دوست آنتی فمینیسم، یک شلم شوربای حسابی
اول. بعد از سه زن، دیروز دعوت را دیدم که واقعا متعجب کننده بود. انگار همه اصول اولیه ی فیلم سازی یادشان رفته. جل الخالق!!!

دوم. من نمی فهمم این قدر سخت است که آقایان و خانم های مصاحبه گیرنده از اصطلاحات درست استفاده کنند؟ یا شاید مشکل از فرد مصاحبه شونده است؟ این را بخوانید:
...
بله، فمينيست‌ يک تفکر است که من بلدش نيستم و اصلا قائل به جنسيت نيستم اما اگر فيلم‌هايم زنانه درمى‌آيد، از يک دوران، دغدغه و شرايطى مى‌آيد که من در آن زندگى مى‌کنم به همين خاطر سمت و سو پيدا مى‌کند، من مى‌خواستم حتما در اين فيلم سه زن، در بستر ايران وجود داشته باشند‌. ...

این قطعه ای است از مصاحبه ی منیژه ی حکمت در حیات نو. یکی بوده که تفاوت ساختاری کلمه ی فمینیسم و فمینیست را نمی دانسته (درست مثل حرف های هنگامه ی قاضیان). دوستان نویسنده و عزیزان مصاحبه کننده، عبارت ایسم در پشت یک کلمه ی لاتین معنای یک مکتب یا جریان فکری را می رساند و ایست معنای کسی که پیرو آن مکتب یا جریان فکری است. یعنی رعایت این قواعد ساده این قدر سخت است؟

سوم. با توجه به مطلب بالا، مثل این که فمینیست بودن یک چیزی است معادل طاعون یا اچ آی وی مثبت که جماعت به خصوص سینماگرها مدام از آن تبری می جویند!!! اصلا جذاب نیست که خانم سینماگری مثل خانم حکمت که باید کلی مطالعات جنبی داشته باشد و راجع به مسایل روز اطلاعاتی بسیار بیشتر از افراد معمولی جامعه کسب کرده باشد، این طور مثل یک فرد کوچه بازاری بگوید که من فمینسم را بلد نیستم. بعد نتیجه آن می شود که در سه زن دیدیم. داشتن آگاهی درباره ی علوم اجتماعی و بسیاری شاخه های دیگر که در سینما نمود پیدا می کنند نه تنها برای یک سینماگر نکته ی مثبت است بلکه برای او لازم است.

چهارم. حیف که هدیه تهرانی نقش اش را داد به نیکی کریمی. شاید هم عقل به خرج داده.


پی نوشت: من گیر سه پیچ نداده ام به سه زن و منیژه حکمت. خودشان یک کاری می کنند که آدم صدایش دربیاید.

Wednesday, October 15, 2008
دست ات را بکش بر پوستم
مثل همه ی فیلم هایی که دیده ایم.

Saturday, October 11, 2008
جان مادرتان سینما را یاد بگیرید

اول. واقعا چرا همه ی این کارگردان های ایرانی فکر می کنند خوب است که فیلمشان را با مذهب جمع و جور کنند؟ با شعارهای صد من یک غاز عرفان و خدا و از این جور چیزها؟ فکر هم نمی کنم اگر این مایه های مذهبی را توی فیلم هاشون نچپانند احیانا مجوز نگیرند.
من که زندان زنان منیژه ی حکمت را ندیده بودم اما سه زن بی سر و ته ترین فیلمی بود که این اواخر دیده بودم. شعاری و احمقانه. فیلمنامه ی قروقاطی و تدوین افتضاح و سروته فیلم را که زده بودند که هیچ.
یاد یک فیلمی افتادم به نام اغتشاش که دقیقا روایت سه نسل زن بود و یک فیلم عالی نیمه حرفه ای بود که فکر کنم ایده ی سه زن از سه نسل از آن فیلم به ذهن منیژه حکمت آمده بود (شاید هم نه!).

دوم. خانم نیکی کریمی عزیز، شمایی که ده سال است داری با عباس کیارستمی معاشرت می کنی و فیلم می سازی و یواشکی و غیریواشکی خودت را فیلمساز فمینست می دانی، چرا نمی فهمی که بازی بلد نیستی؟ چرا متوجه نیستی که کسرشان نیست اگر کمی از آن همه پولی که بابت قیافه ات درآوردی را بدی و بری کلاس بازیگری؟ به خدا که نه این فیلم سه زن که فاجعه ی بازی ات آن تله تئاتر وحشتناک خرده جنایت های زناشوهری بود که باید به احترام آن کسی که توانست نیم ساعتش را تحمل کند، تعظیم کرد بس که اعصاب پولادی داشت. تمامش کن دیگر.

سوم. مانده آواز گنجشک ها و دعوت که باید بریم و ببینیم آن ها چه شاهکارهایی هستند. کنعان را که در جشنواره دیده بودم باز نسبت به فیلم های ایرانی این چند سال (جز نفس عمیق) قابل قبول بود و دوستش هم داشتم. باز حداقل فاکتورهای یک فیلم نرمال را داشت.

چهارم. خداوندا، به ما صبر بی نهایت عطا بفرما!

Tuesday, October 7, 2008
یرما

دیشب که نشستم و نمایش نامه ی یرما رو خواندم تازه فهمیدم این آقای رضا گوران چه گهی زده به نمایش نامه ی لورکا. تمام راویان زن که یکی شان پیرزن بود و طبیعتا نماد نسل پیش و باتجربه و یکسری زن دیگر را از کار حذف کرده بود و به جاش یک مرد بود که حرف آن ها را می زد و مثلا یک قسمتی از وجود یرما بود و من آخرش نفهمیدم برای چی قسمت لجباز و سرکش وجود یک زن باید مرد باشد و خب این خیلی ضربه زده بود به مفهومی که لورکا در ذهن داشته.
دو تا هم زن را ردیف کرده بود که مثلا بخش های دیگر وجود یرما هستن و چقدر بعضی جاها اضافه و زاید بود نقش شان. صداهای ضعیف بازیگرها هم فقط به درد نمایش تلویزیونی می خورد و من که در ردیف اول نشسته بودم، باز بعضی دیالوگ ها رو درست نمی شنیدم. فقط بازی سهیلا گلستانی که نقش یرما رو داشت خوب بود که به نظرم بار اصلی نمایش هم روی دوش او بود. مهدی پاکدل هم که شده پسر خوشگله ی تئاتر ایران و نمی دانم چرا یک دوره ی درست بازیگری نمی رود.

در نهایت جز بازی نقش اول زن، طراحی صحنه ی هدیه تهرانی هم جالب بود و بس.

Thursday, October 2, 2008
من کیستم- بازی کتاب ها

درست است که من روزی به توکا تیکه انداختم که چقدر بازی اینترنتی راه می اندازه. درست. اما این یکی هیجان داره. برای همین دعوتش را لبیک می گویم و می نویسم.

ترجیح می دهم شماره گذاری نکنم تا حمل براین نشود که کتابی بر کتابی ارجح است:

رفتار جن سی، نویسنده و ناشر ناشناس (چون کتاب گم شده است!)

این کتاب که چاپ پیش از انقلاب بود از مکانی نامعلوم سر از خانه ی ما درآورده بود. نکته این جاست که کتاب فوق کتابی دانشگاهی بود که در دانشگاه مونیخ تدریس می شد و به نظرم در 12-13 سالگی گیرش آوردم و بیش از 3 بار خواندمش. این اولین مواجهه ی من با پدیده ای به نام س ک س بود. با این که به دقت این کتاب را خوانده بودم اما در اولین رابطه ی جن سی ام یک خنگ کامل بودم. همین جا توصیه می کنم برای فهمیدن تئوری ها، آن ها را عملی کنید!

افسانه ی کوراوغلی، صمد بهرنگی، ناشر و تاریخ نشر نامعلوم

طبیعتا در یک خانواده ی آذری زبان می شود کتاب های صمد را به آسانی در کتابخانه شان پیدا کرد و در خانه ی ما هم همین طور بود. داستان کوراوغلی به این سبب آن قدر برای من تاثیرگذار بود چون به نظرم اولین داستان عاشقانه ای بود که پس از خوندنش وسوسه شدم که عاشق بشم و عاشقی مثل کوراوغلی داشته باشم. البته طبیعتا در عصر مدرن انسان یک همچون عشقی را فقط می تواند در کتاب ها بخواند و بس!

24 ساعت در خواب و بیداری (از مجموعه قصه های صمد بهرنگی)، صمد بهرنگی، ناشر و تاریخ نامعلوم

این داستان یکی از زیباترین قصه هایی است که مخاطب آن کودکان هستند اما به شخصه برای آن ها توصیه اش نمی کنم چون نتیجه می شود موجودی مثل خودم.

من، تو، او، تلفن (از کتاب آذرستان)، مجموعه ای از نویسندگان شوروی، چاپ بنیاد نشر مسکو

در سن عشق و عاشقی خواندن داستان ساده ای مثل این بسیار به یاد ماندنی است. این کتاب را به خاطر همین تک قصه از خانه ی مادری دزدیدم و الان به شدت دارمش! به این معتقدم سن خواندن یک قصه یا کتاب در ارتباط برقرار کردن با آن، رابطه ی مهمی دارد.

مرشد و مارگریتا، میخاییل بولگاکف، ترجمه ی عباس میلانی

هیجان مطلق، نهایت خلاقیت مغز یک نویسنده را در این کتاب می شود دید. عاشق این کتابم و شخصیت گربه هه را همراه خود شیطان خیلی خیلی دوست می دارم.

تیستو سبز انگشتی، ،لیلی گلستان، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1354

شک ندارم که هیچ کدام شما سه نسخه ی چاپ شده ی این کتاب در طول تاریخ نشر ایران را که البته هر سه با ترجمه ی لیلی گلستان است ندارید. من هم ندارم! چون یکی از این نسخه ها را 8 سال پیش هدیه دادم به اولین دوست پسر جدی زندگی ام که اگر الان می شد پسش بگیرم حتما این کار را می کردم. این کتاب در آن سن کم دیدگاه من را نسبت به زندگی تغییر داد. پدرم که البته میانه ای با کتاب نداشت آن را همراه کتاب های دیگری از دست دوم فروشی خریده بود و صاحب آن یک ایرانی ارمنی بود که من به شدت از او ممنونم که آن ها را فروخت.

هوگو و ژوزفین، ماریا گریپه، ترجمه ی پوران صلح کل، انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان،1352

این هم یکی از آن کتاب ها بود. در این کتاب فهمیدم که کودکان هم می تونن عاشق هم بشوند، چیزی که تا آن سن بهش برنخورده بودم. یک چیز دیگه هم فهمیدم: به نسبت ژوزفین، من اندازه ی مورچه غذا می خوردم!

بار هستی، میلان کوندرا، ترجمه ی پرویز همایون پور، نشر گفتار

کوندرا نویسنده محبوب من است. بار هستی هم اثر محبوب من. لطفا نگویید جاودانگی بهتر است چون من بهتان می گویم به خاطر سانسور ما همه شبحی از این کتاب ها را دوست داریم. بگذارید این واقعیت تلخ و نامرد ته ذهن همه مان بماند.shit!

کلاس پرنده، اریش کستنر، ترجمه ی علی پاک بین، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1368

نویسنده ی آلمانی که محبوب من بود در روزهای کودکی ام. تقریبا همه ی کتاب هایش را خوندم. اولین پسری که در زندگی ام دوست داشتم و دلم برایش لرزید در این کتاب بود: سباستین. شاید شخصیت او که کتاب خوان قهاری بود، من را هم به یک کتاب خوان قهار تبدیل کرد.

قصه های خوب برای بچه های خوب، مهدی آذریزدی

بهتر است توضیحی ندهم چون شاید این مجموعه روی نود درصد کسانی که الان هم سن و سال من هستند، تاثیرش را گذاشته.

فرهنگ نظریه های فمینیستی، مگی هام و سارا گمبل، ترجمه ی فیروزه مهاجر و ...، نشر توسعه، 1382

این یازدهمی است و من به علت لقب "کرم کتاب" که از کودکی توسط برادر و دخترخاله ام به آن نایل شده ام، به خودم اجازه می دهم یازده کتاب را در لیست کتاب های تاثیرگذارم داشته باشم. این کتاب که از اسمش کاملا معلوم است، به من معنی بسیاری عباراتی را که نمی دانستم یا به غلط درکشان کرده بودم، فهماند. این کتاب مثل یک Bible است در زندگی ام و همیشه به آن رجوع می کنم.

البته متذکر می شوم که این لیست را می توانم تا 30 تا ادامه بدهم اگر می شد. به هرحال از یک کرم کتاب این تنها چیزی است که برمی آد.