اول. واقعا چرا همه ی این کارگردان های ایرانی فکر می کنند خوب است که فیلمشان را با مذهب جمع و جور کنند؟ با شعارهای صد من یک غاز عرفان و خدا و از این جور چیزها؟ فکر هم نمی کنم اگر این مایه های مذهبی را توی فیلم هاشون نچپانند احیانا مجوز نگیرند.
من که زندان زنان منیژه ی حکمت را ندیده بودم اما سه زن بی سر و ته ترین فیلمی بود که این اواخر دیده بودم. شعاری و احمقانه. فیلمنامه ی قروقاطی و تدوین افتضاح و سروته فیلم را که زده بودند که هیچ.
یاد یک فیلمی افتادم به نام اغتشاش که دقیقا روایت سه نسل زن بود و یک فیلم عالی نیمه حرفه ای بود که فکر کنم ایده ی سه زن از سه نسل از آن فیلم به ذهن منیژه حکمت آمده بود (شاید هم نه!).
دیشب که نشستم و نمایش نامه ی یرما رو خواندم تازه فهمیدم این آقای رضا گوران چه گهی زده به نمایش نامه ی لورکا. تمام راویان زن که یکی شان پیرزن بود و طبیعتا نماد نسل پیش و باتجربه و یکسری زن دیگر را از کار حذف کرده بود و به جاش یک مرد بود که حرف آن ها را می زد و مثلا یک قسمتی از وجود یرما بود و من آخرش نفهمیدم برای چی قسمت لجباز و سرکش وجود یک زن باید مرد باشد و خب این خیلی ضربه زده بود به مفهومی که لورکا در ذهن داشته.
دو تا هم زن را ردیف کرده بود که مثلا بخش های دیگر وجود یرما هستن و چقدر بعضی جاها اضافه و زاید بود نقش شان. صداهای ضعیف بازیگرها هم فقط به درد نمایش تلویزیونی می خورد و من که در ردیف اول نشسته بودم، باز بعضی دیالوگ ها رو درست نمی شنیدم. فقط بازی سهیلا گلستانی که نقش یرما رو داشت خوب بود که به نظرم بار اصلی نمایش هم روی دوش او بود. مهدی پاکدل هم که شده پسر خوشگله ی تئاتر ایران و نمی دانم چرا یک دوره ی درست بازیگری نمی رود.
در نهایت جز بازی نقش اول زن، طراحی صحنه ی هدیه تهرانی هم جالب بود و بس.
درست است که من روزی به توکا تیکه انداختم که چقدر بازی اینترنتی راه می اندازه. درست. اما این یکی هیجان داره. برای همین دعوتش را لبیک می گویم و می نویسم.
ترجیح می دهم شماره گذاری نکنم تا حمل براین نشود که کتابی بر کتابی ارجح است:
رفتار جن سی، نویسنده و ناشر ناشناس (چون کتاب گم شده است!)
این کتاب که چاپ پیش از انقلاب بود از مکانی نامعلوم سر از خانه ی ما درآورده بود. نکته این جاست که کتاب فوق کتابی دانشگاهی بود که در دانشگاه مونیخ تدریس می شد و به نظرم در 12-13 سالگی گیرش آوردم و بیش از 3 بار خواندمش. این اولین مواجهه ی من با پدیده ای به نام س ک س بود. با این که به دقت این کتاب را خوانده بودم اما در اولین رابطه ی جن سی ام یک خنگ کامل بودم. همین جا توصیه می کنم برای فهمیدن تئوری ها، آن ها را عملی کنید!
افسانه ی کوراوغلی، صمد بهرنگی، ناشر و تاریخ نشر نامعلوم
طبیعتا در یک خانواده ی آذری زبان می شود کتاب های صمد را به آسانی در کتابخانه شان پیدا کرد و در خانه ی ما هم همین طور بود. داستان کوراوغلی به این سبب آن قدر برای من تاثیرگذار بود چون به نظرم اولین داستان عاشقانه ای بود که پس از خوندنش وسوسه شدم که عاشق بشم و عاشقی مثل کوراوغلی داشته باشم. البته طبیعتا در عصر مدرن انسان یک همچون عشقی را فقط می تواند در کتاب ها بخواند و بس!
24 ساعت در خواب و بیداری (از مجموعه قصه های صمد بهرنگی)، صمد بهرنگی، ناشر و تاریخ نامعلوم
این داستان یکی از زیباترین قصه هایی است که مخاطب آن کودکان هستند اما به شخصه برای آن ها توصیه اش نمی کنم چون نتیجه می شود موجودی مثل خودم.
من، تو، او، تلفن (از کتاب آذرستان)، مجموعه ای از نویسندگان شوروی، چاپ بنیاد نشر مسکو
در سن عشق و عاشقی خواندن داستان ساده ای مثل این بسیار به یاد ماندنی است. این کتاب را به خاطر همین تک قصه از خانه ی مادری دزدیدم و الان به شدت دارمش! به این معتقدم سن خواندن یک قصه یا کتاب در ارتباط برقرار کردن با آن، رابطه ی مهمی دارد.
مرشد و مارگریتا، میخاییل بولگاکف، ترجمه ی عباس میلانی
هیجان مطلق، نهایت خلاقیت مغز یک نویسنده را در این کتاب می شود دید. عاشق این کتابم و شخصیت گربه هه را همراه خود شیطان خیلی خیلی دوست می دارم.
تیستو سبز انگشتی، ،لیلی گلستان، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1354
شک ندارم که هیچ کدام شما سه نسخه ی چاپ شده ی این کتاب در طول تاریخ نشر ایران را که البته هر سه با ترجمه ی لیلی گلستان است ندارید. من هم ندارم! چون یکی از این نسخه ها را 8 سال پیش هدیه دادم به اولین دوست پسر جدی زندگی ام که اگر الان می شد پسش بگیرم حتما این کار را می کردم. این کتاب در آن سن کم دیدگاه من را نسبت به زندگی تغییر داد. پدرم که البته میانه ای با کتاب نداشت آن را همراه کتاب های دیگری از دست دوم فروشی خریده بود و صاحب آن یک ایرانی ارمنی بود که من به شدت از او ممنونم که آن ها را فروخت.
هوگو و ژوزفین، ماریا گریپه، ترجمه ی پوران صلح کل، انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان،1352
این هم یکی از آن کتاب ها بود. در این کتاب فهمیدم که کودکان هم می تونن عاشق هم بشوند، چیزی که تا آن سن بهش برنخورده بودم. یک چیز دیگه هم فهمیدم: به نسبت ژوزفین، من اندازه ی مورچه غذا می خوردم!
بار هستی، میلان کوندرا، ترجمه ی پرویز همایون پور، نشر گفتار
کوندرا نویسنده محبوب من است. بار هستی هم اثر محبوب من. لطفا نگویید جاودانگی بهتر است چون من بهتان می گویم به خاطر سانسور ما همه شبحی از این کتاب ها را دوست داریم. بگذارید این واقعیت تلخ و نامرد ته ذهن همه مان بماند.shit!
کلاس پرنده، اریش کستنر، ترجمه ی علی پاک بین، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1368
نویسنده ی آلمانی که محبوب من بود در روزهای کودکی ام. تقریبا همه ی کتاب هایش را خوندم. اولین پسری که در زندگی ام دوست داشتم و دلم برایش لرزید در این کتاب بود: سباستین. شاید شخصیت او که کتاب خوان قهاری بود، من را هم به یک کتاب خوان قهار تبدیل کرد.
قصه های خوب برای بچه های خوب، مهدی آذریزدی
بهتر است توضیحی ندهم چون شاید این مجموعه روی نود درصد کسانی که الان هم سن و سال من هستند، تاثیرش را گذاشته.
فرهنگ نظریه های فمینیستی، مگی هام و سارا گمبل، ترجمه ی فیروزه مهاجر و ...، نشر توسعه، 1382
این یازدهمی است و من به علت لقب "کرم کتاب" که از کودکی توسط برادر و دخترخاله ام به آن نایل شده ام، به خودم اجازه می دهم یازده کتاب را در لیست کتاب های تاثیرگذارم داشته باشم. این کتاب که از اسمش کاملا معلوم است، به من معنی بسیاری عباراتی را که نمی دانستم یا به غلط درکشان کرده بودم، فهماند. این کتاب مثل یک Bible است در زندگی ام و همیشه به آن رجوع می کنم.
البته متذکر می شوم که این لیست را می توانم تا 30 تا ادامه بدهم اگر می شد. به هرحال از یک کرم کتاب این تنها چیزی است که برمی آد.