این چند روز دو خبر ناراحت کننده شنیدم. اول یک دوست دور، بهمن که صبح دیگر بیدار نشده بود و بعد خسرو که صبح را ندیده بود.
همه از شنیدن مرگ "هامون" شوکه شدند. دوستانم اس ام اس ام را باور نمی کردند و دلیلی برای اطمینان می خواستند. همان موقع بود که فهمیدم در ذهن ما آدم هایی هستند که فکر می کنیم جاودانی اند ، فکر می کنیم همیشه خواهند بود.خسرو شکیبایی یکی از آن آدم ها بود. هیچ کداممان شاید تا دیروز نمی دانستیم 64 سال دارد و پیر شده است و شاید چند سالی بیشتر وقت نداشته باشد. این واقعیتی بود که اصلا نمی دانستیم اش.
ذهن های ما پر از تصویرها و صداهای اوست. حافظه های مان تا ابد حفظ اش خواهند کرد. این راز جاودانگی است ، جاودانگی او و هر انسان خلاق دیگری ...
به کسی مربوط است که چه کسی با چه کسی می خوابد؟
به کسی چه مربوط است که دو تا با یکی یا یکی با دوتا یا دوتا با دوتا بخوابند؟
مهم خود خواب است که دلپذیر است!
این چند روز گذشته حال چندان خوبی نداشته ام. از وقتی وزنم اضافه شده دیگر مثل قدیم ها سبک و قبراق نیستم. زود خسته می شوم و دوست دارم بیشتر نشسته زندگی کنم. برای یک آدم که همیشه 47 تا 50 کیلو بوده ، یک باره در یک سال ده کیلو چاق شدن می تواند ضربه ی بدی باشد. به همین دلیل که گفتم نقاشی می کنم و کار جدیدی که از دیروز برای خودم ساخته ام ترجمه است. یادتان باشد پارسال دو جلد کتاب آشپزی انگلیسی خریدم و حالا دیدم فرصت خوبی است که این همه غذاهای سالم ( غذاهای پر فیبر و غذاهای کم کربوهیدرات ) را اول ترجمه کنم و بعد بعضی ها را بپزم. کتاب اول پر از غذاهایی است با انواع میوه ها و سبزیجات و بنشن و دومی سرشار از میگو و ماهی. فعلا در بخش غذاهای سبک ، سیر می کنم. حتی تصمیم گرفته ام بعد از تمام شدن کتاب بروم دنبال ناشری بگردم که بدش نیاید چیز جدیدی در باب شکم چاپ کند. اگر کسی را می شناسید ممنون می شوم معرفی کنید.
....................................................................
پی نوشت : آیا من باید لینک یک دروغگوی بی شرم را از وبلاگم بردارم یا او؟ او پیش دستی کرده تا حتما به خودش ( و شاید بقیه ) ثابت کند که دروغگو نیست. عجب دنیای وارونه ای است.