مقدمه: این متن بر این پیش فرض که نوبسنده یعنی خودم دارم، نوشته شده است که چیزی به نام خیانت در یک رابطه وجود دارد و بالطبع هم به این معتقدم که خیانت کار رابطه (خیانت به این معنی که طرف دیگر رابطه از وجود فرد سوم بی اطلاع است و یا میداند ولی به او حق اتنخابی داده نشده) موجودی پست است. احیانا اگر در جرگه ی دوستان من از این آدم ها هم باشد تنها به خودم مربوط است که با آن ها معاشرت می کنم و حتی از معاشرت شان هم لذت می برم.
صیغه همان فعل خوابیدن و کمی هم زندگی کردن با کسی است که شرعی اش کرده اند. همه مان خوب می دانیم که دوست پسر- دخترها هم عینا همان را می کنند که دو صیغه شده. بحث اما این جا بحث صیغه و پیرامون آن نیست. دیده اید مردانی که با داشتن یک( یا چند زن) زن صیغه ای هم می گیرند؟ همه دیده ایم از این مردها که در تهران خودمان (قم و شهرهای مثل آن که هیچ) زنان بیوه یا حتی دختران را صیغه می کنند برای مسایل جنسی و گاه رابطه ای عاشقانه هم با آن ها دارند. این مردان، مردانی هستند از تیپ مذهبی جامعه و طبیعی می دانند که وقتی شرع به آن ها اجازه ی این کار را داده، آن را برای خود حلال بدانند (من در مورد تمام مردان مذهبی حکم نمی دهم و تنها منظورم همان کسانی است که صیغه را بر خود مجاز می دانند). من نمی دانم زنان آن ها چه واکنشی از فهمیدن این عمل شوهرانشان دارند اما برای هیچ زنی پذیرش این که برای همسر خود کافی نیست (از هر جهتی) سخت است همان طور که درباره ی مردان این مساله شدت بیشتری دارد چون عرف جامعه به آنان حق سرویس کردن این دسته زنان را داده و هم قانون و شرع .
دسته ی دیگری از مردان که من سروکارم با آن ها بیشتر است ، هم هستند. آن ها مردانی هستند از تیپ روشنفکر اجتماع ما و بیشتر تحصیل کرده اند. این دسته پای حرف هایشان که بنشینی از صیغه و این گونه بازی ها حتی اظهار تنفر می کنند اما به روابط آزاد معتقدند. ازدواج کرده اند اما با زنان دیگر هم روابطی دارند. در این حالت، این مردان باز هم به نسبت زنانی که مثل آنان رفتار کنند پذیرفته شده اند و حتی در صحبت هایشان می یابی که حق خود می دانند که مثلا چون زن شان پیر شده یا دیگر آن دختر شاد روزهای جوانی اش نیست یا حتی به آن ها توجه لازم را نمی کند، دوست دختر داشته باشند.
بحث من این است که اگر بخواهیم ریشه ای نگاه کنیم چه تفاوتی میان این مردان هست؟ آیا نه این که هر دوی آنان با کلاه شرعی یا منطق یا هر زهرمار دیگری در حال خیانت به زنان خود هستند؟ صرفا شنیدن نام صیغه نیست که باعث اشمئزاز ما می شود بلکه حس کردن احوالات آن زنی است که پس از سال ها زندگی با مردی و بودن در کنار او و مهار کردن تمام غرائز ممنوعش، تنها به دلیل این که نام زن شوهردار را یدک می کشد، حالا که سنی از او گذشته و قدرت برابری با دختران جوان را ندارد دست دوم تلقی می شود و مرد به خود اجازه می دهد چنین کاری در حقش انجام بدهد؟
آن زوج هایی که با هم توافق کرده اند و هردویشان روابط آزاد دارند و پایبندی جنسی و حتی عاطفی به هم ندارند از این قاعده بیرون اند. صحبت من درباره ی مردانی است که چه عامی و چه روشنفکر، آن ته های ذهنشان حتی فکر نمی کنند که زن شان بتواند با مرد دیگری جز آن ها باشد و یکی با تمام صیغه هایش، به خود اجازه می دهد زن اش را بکشد و آن دیگری با معشوقه های رنگ و وارنگ، همه جا داد و فغان می دهد که واویلا بر من که چنین خیانتکاری را سال ها تحمل کردم.
مطمئنا واکنش ها به زن خیانت کرده بسته به طبقه ی اجتماعی و فکری مرد دارد اما بیش از تعداد انگشتان یک دستم سراغ ندارم مردانی را که چنین ماجرایی را بپذیرند و به زن خود حق بدهند. اما زنان... باید بپذیرند و چون قانون هم از مردان بوالهوس حمایت می کنند و اگر تصمیم بر جدایی هم که بگیرند حق سرپرستی فرزندانشان را از دست خواهند داد، می نشینند آهسته آهسته آب می شوند و تمام زندگی شان بوی گندی را می گیرد که معلوم نیست چه کسی باعثش بوده: شوهر، قانون یا خود او.