دیشب یک خوابی دیدم که یادم آمد بار دومی بود می دیدمش. خیلی خوابه تاثیر گذاشت رویم. حالم تا ظهر بد بود. فکر کنم آقای ه و ندا و توکا فکر کردند خل شدم.
دیدم می خواهم بروم خانه و می بینم که تمام درهای ساختمان نیست شده اند و یک خانمی با صورت اسب مانند می گوید که سرکشی ماهیانه است و من با خودم می گویم آخه این ها با چه مجوزی حق دارند بروند خانه های ما را ببینند و یکهو یاد گربه می افتم که توی خانه است ( توی خواب فکر می کنم گربه هه که قبلا پیشمان بود هنوز با ما زندگی می کند) و بعد گربهه از یک سوراخی می افته پایین با یک وضعی که انگار خیلی ترسیده و اذیت شده و بعد عین یک بچه ی آدمیزاد می آد و منو بغل می کند و دستهایش عین آدم است. خیلی احساسات عمیقی داشتم توی خواب.
عجیب بود خیلی.