آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Friday, September 26, 2008
خواب
دیشب یک خوابی دیدم که یادم آمد بار دومی بود می دیدمش. خیلی خوابه تاثیر گذاشت رویم. حالم تا ظهر بد بود. فکر کنم آقای ه و ندا و توکا فکر کردند خل شدم.
دیدم می خواهم بروم خانه و می بینم که تمام درهای ساختمان نیست شده اند و یک خانمی با صورت اسب مانند می گوید که سرکشی ماهیانه است و من با خودم می گویم آخه این ها با چه مجوزی حق دارند بروند خانه های ما را ببینند و یکهو یاد گربه می افتم که توی خانه است ( توی خواب فکر می کنم گربه هه که قبلا پیشمان بود هنوز با ما زندگی می کند) و بعد گربهه از یک سوراخی می افته پایین با یک وضعی که انگار خیلی ترسیده و اذیت شده و بعد عین یک بچه ی آدمیزاد می آد و منو بغل می کند و دستهایش عین آدم است. خیلی احساسات عمیقی داشتم توی خواب.
عجیب بود خیلی.