آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Sunday, September 7, 2008
بی شعورهای جهان متفرق شوید

بی شعور شماره ی نمی دانم چند!

با اقتدا به آن پست جناب فرجامی و دعوتشان برای نمایش دادن و معرفی بی شعورها ، می خواهم بی شعوری را هرچند که ممکن است کارتان به او نیفتد به حضورتان معرفی کنم. اما همین جا بگویم که اگر این بی شعور وبلاگ مرا می خواند به او می خندم!


من و آقای ه اسفند ماه سال پیش به صرافت گرفتن وام ازدواج افتادیم. در صندوق مهر رضا ثبت نام کردیم و نامه ی آنان را به بانک تجارت شعبه ی زرتشت شرقی ارجاع دادیم. در حقیقت دادم. جناب بی شعور بزرگ آقای ف ر و ه ر که رییس شعبه ی مذکور هستند ، نامه را با غرغر از من گرفتند و مرا به معاون شعبه ارجاع دادند. بعد از گذشت چند ماه نامه را دوباره تاریخ زدم و به حضور انورشان بردم که به من گفتند که بهتر از از بانک خودشان وام بگیرم و به مهررضا کار نداشته باشم. من هم که نه پدرم و نه مادرم از سهام گذاران و موسسان صندوق مهررضا نیستند ، شرایط را سئوال کردم و به من گفتند که باید خودم هم گواهی اشتغال به کار داشته باشم و من که شاغل نیستم طبیعتا این قضیه را فراموش کردم. به هرحال بار اول هم تاریخ نامه به سر رسید و تا 6 شهریور صندوق دوباره آن را تمدید کرد و من هم روز 6 شهریور با مدارک به بانک رفتم. آقای بی شعور اول گفتند مگر من نگفتم بیا از بانک خودمان وام بگیر؟ که با جواب من اخم در هم کرد و گفت می توانی به پدرت بگویی بیاید وام جهیزیه بگیرد. نکته این جاست که این همه پیچاندن و زجر دادن و بالا و پایین کردن تنها برای 2 میلیون وام ناقابل است نه 2 میلیارد. پدر من هم که اصلا ساکن تهران نیست و با مادرم زندگی نمی کند چه طور بیاید و برای من وام جهیزیه بگیرد؟ من اصرار کردم که چون نه خودم شاغلم و نه پدرم در دسترس است ترجیح می دهم از طریق همین مهررضا اقدام کنم. اول که به مسئول باجه گفت نمی شود و تاریخ نامه شان تمام شده و من هزار تا کار دارم و این ها. من که دیگر داشت خونم به جوش می آمد به مسئول باجه گفتم که به رییس ات بگو اگر این مدارک را از من نگیرد می روم و از دستش به خود مهررضا شکایت می کنم. مثل همیشه وقتی کمی صدایت را بالا ببری کارت راه می افتد ، این بار هم مسئول باجه نگاهی به رییس انداخته و با منت مدارک را از من گرفت و به من گفت که چند روز بعد زنگ بزنم تا معلوم شود پرونده قبول است یا نه. من که داشتم از این همه بی شعوری می ترکیدم آمدم و زنگ زدم به آقای ه و برایش تعریف کردم چه شد و با سعی قبلی برای پیچاندن ما ، به این نتیجه رسیدم که ممکن است وام را بمالند. آقای ه به بازرسی بانک زنگ زد و ماوقع را تعریف کرد و بازرس شعبه هم به آقای بی شعور زنگ زده و گفتند کار ما را انجام بدهند و قرار شد من روز یکشنبه پیگیری کنم.
ماجرای اصلی در همین یکشنبه ی کذایی در حالی که من مثل یک فیل کوچک شاد بودم و تلفن را برداشتم و زنگ زدم به بانک شروع شد. اول رییس شروع کرد به ایراد گرفتن از پرونده که فلان صفحه ی عقدنامه نیست و این نیست و من هم با احترام گفتم باشه برایتان می آورم. یکهو پرسید شما با کی رفتید بازرسی؟ من هم مثل خنگ ها نگفتم همسرم رفته و گفتم زنگ زدم بازرسی. مردک عوضی شروع کرد به مزخرف گویی: چرا همسر شما دنبال این کار نیست مگر شما مرد ندارید؟! و من جواب دادم که ایشون سرکار هستند تا 7 شب و طبعا وقتی شعبه ی شما ساعت 1 ظهر می بندد نمی تونن 7 روز هفته مرخصی بگیرن که! تازه چه فرقی داره؟ جواب داد: فرق داره. ایشون مرد هستن و حرف منو بهتر می فهمن و ما با هم راحت تر کنار می اومدیم. ( البته این مزخرفی که گفت از این ناشی شد که فکر می کرد من زنگ زدم اداره بازرسی) بعد هم گفت که تاریخ عقد شما از یک سال گذشته و من نمی تونم به شما وام بدم. من گفتم که جناب، پرونده ما در صندوق در اسفند تشکیل شده و شما باید این وام رو به ما بدین ( ببینید کلن مملکتو که برای 2 میلیون باید این طور حرص بخورید و جان بکنید ) جناب ابله هم گفت که من الان زنگ می زنم بازرسی تا ببینم این کار قانونی هست یا نه و منم گفتم این کار را بکنید. در تمام این مدت جوری با من حرف می زد که انگار بنده بدهکارم و ایشان طلبکار و قرار است من آن یک میلیارد ارث پدر جانش را بهش پس بدهم و نمی دهم.
من زنگ زدم به آقای ه و به او گفتم که دیگر به یارو زنگ نمی زنم و خودش پیگیری کند. آقای ه هم زنگ زده بود به بانک و جناب دماغ سوخته گفته بود بازرسی گفته وام را بهشون بدین.

شاید از دیدگاه کلی بخواهیم به این واقعه نگاه کنیم چیز مهمی نباشه اما چند نکته درش هست که بسیار مهم است:

اول. یک بانک و در نتیجه کارمندان آن یک سری وظیفه دارند و یکی از وظایفشان وام دادن به مشتری واجد شرایط است. اصلا بانک حق ندارد این طور جلوی پای مشتری سنگ بیندازد که باید بیاید وام را از خود بانک بگیرد و چه و چه. آن هم برای 2 میلیون پول که دوست دارم وقتی گرفتمش بزنمش توی صورت همین رییس بانک و بگم: گدا مگه داری از جیب پدرت بهم وام می دی؟

دوم. مردک انگشت گذاشت روی نقطه ی حساس که "چرا مردت نمی آد دنبال این کارها" و من فشفشه شدم. باز هم اگر مسئله ی بالا رعایت بشود اصلا کسی با بازرسی کاری ندارد و با زن و مرد بودن همدیگر. من نمی فهمم به این آقا چه ربطی داشت که چرا من پیگیر این وام هستم و البته اگر کمی مغز نخودی اش را به کار می انداخت می فهمید چرا. البته که خواسته حرص من را دربیاورد و بس.

در انتها دیروز ضامن ها را بردیم و جناب دماغ سوخته مجبور به همکاری شد و حالا مجبوره 2 میلیون از ارث پدری به ما وام بدهد و ماهی هم 60 هزار تومان به اضافه ی دوتا ضامن و یک فقره سفته ی 2 میلیون و 400 هزار تومانی از ما بگیرد. به مسایل قانونی اش کاری ندارم اما قطعا اگر این وام 2-3 میلیارد بود چون زیر میزی اش مبسوط بود ، نه این کل کل ها اتفاق می افتاد نه زن بودن بنده می شد چماق.

گل بگیرند مملکت را ( بنده کسره دارش را عرض کردم ، حالا شما می خواهید با یک ضمه بخوانید میل خودتان است.)