امشب یه جوری ام.
نمی دونم چه ام شده فقط خیلی داره فکر توی مغزم وول می زنه. فکرای قاطی پاطی.
حتی نمی دونم چی کار کنم.
شاید امشب به این خاطر این قده گیجم که آقای ه خوابیده. اونم درست جلوی تلویزیون و خب اون جا خیلی بیشتر فضای منه واسه کتاب خوندن و فیلمی دیدن. خیلی خسته بود و دیگه ساعت 7 که لالا کرد پا نشد. منم اصراری نکردم که بیدار بشه. مهم الان اینه واسه چی دارم شرح این ماوقع رو می دم. اصلا به کسی چه که اون کی خوابیده و کجا خوابش برده. مهم اینه که من یه جوری ام. من امشب پر تشویشم انگار.
دوست داشتم با یکی حرف بزنم. با کی نمی دونم. عجب شب طولانی یه.
شاید بشینم کتاب بخونم یا رو ورق بنویسم یا چه می دونم یه کار دیگه. فقط ادامه ندم این نوشتن بیهوده در این word بی قابلیتو...