آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Tuesday, March 4, 2008
تقاضای کمک فوری

شب صدای میوی خیلی بدجور از راهرو شنیدم. در رو باز کردم ، به هوای گربه سفیده که هی می آد تو بلوک ولی دیدم گربه خودمونه با یه شاخه توی دمش. یعنی ما اول فکر کردیم شاخه است ولی بعدش فهمیدیم آخر ستون مهره هاشه که لخت شده. خیلی حالمون بد شد. درد می کرد دمش و کلی بی قرار بود. هول شده بودیم و چون تو این یه هفته خیلی خودشو کثیف کرده بود طبعا علاقه ای نداشتیم چنگمون بزنه. آقای ه طبق معمول مخش کار کرد و گفت تو کاسه ی دوم شیرش استامینوفن بریزم. کدیین اثر کرده و خوابش هم آروم تر شده. گربه ی بدبخت از سایه ی خودش هم می ترسه. حالا آروم تره و بس که کثیفه نذاشتیم بیاد تو اتاق و یه جای خواب واسش تو آشپزخونه درست کردم فعلا. حال دو تامون به شدت گرفته شد از دیدن دمش. انگاری مونده باشه لای دری چیزی ، تموم گوشت و موی روش رفته. زنگ هم زدیم به یه دوستمون و اون شماره ی یه دامپزشک مهربونو داد که قراره فردا ببریمش پیشش با برادره که این گربه رو انداخت گردن ما.

می دونم مردم دارن دسته دسته تو فلسطین و آفریقا و هزار جای دیگه می میرن و هیچ کی به دادشون نمی رسه ولی خب این حیوونه و زبون که نداره و نمی تونه هم از خودش دفاع کنه ، بس که خونگی شده. هر کی یه جایی می شناسه که بشه این حیوون بیچاره رو ببریم اون جا بهم بگه. کامنت یا ای میل فرقی نمی کنه. فقط زودی بهم خبر بدین. منظورم از "یه جایی" هم یه آدمیه که کلی گربه داره یا یه مکانی برای نگهداری گربه های بی سرپرست. به زودی این گربه بالغ می شه و می ره با هفت سر عائله برمی گرده. دلمون هم نمی آد رحمش رو درآریم. لطفا کمک کنید.