سال هفتاد و هفت. بیست سالم بود. کلاس کنکور می رفتم و محمد ابراهیم جعفری خبر داده بود که کوچه ی پاییز سینایی در موزه هنرهای معاصر اکران دارد. در افتتاحیه ی بینال نقاشی به نظرم. فیلمی بود راجع به ژازه و هنرش. با اکبر عالمی با هر کلکی بود داخل شدم. سینایی هر کاری نکرد این کار را کرد که چند هنرمندی را به تصویر کشید با دوربین.
خبردار نشدم که جمعه شب جان داده. یکشنبه حوالی ظهر خواندم خبر را و ساعتی گریه کردم برایش. حسرت بزرگی روی دلم ماند که نرفتم بیمارستان آتیه سری به او بزنم و تشییع پیکرش را هم از دست دادم که البته چه فایده برای پیرمرد.
غمگینم. هنرمندان ایران خصوصا در حیطه ی تجسمی و خصوصا آدم های سن دار ، هیچ کدام سایت درست و درمانی ندارند در این فضای مجازی و تعداد آثارشان در اینترنت به چند تا هم نمی رسد. درد می گیرد دلم که می بینم سرمایه های تاریخی هنر این خاک فقط برای خاک کردن ارزششان می آید در نظر این مسولان احمق.
خفقان بگیرم شاید بهتر باشد ، مثل بیشتری ها ...