آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Wednesday, January 16, 2008
این بار هورمون ها زیادی دارند کار می کنند. می توانم ساعت ها گریه کنم. پست می نویسم و یک چشمم هم به لبه ی پنجره است ، پرنده ها را می پایم برای خوردن خرده های خیس نان. تا این لحظه تنها یک کلاغ علاقه نشان داد اما لب نزده پرواز کرد و رفت. قبلش مرا هم بررسی اجمالی کرد.
...........................................
عذابش می دهم. خودم را نمی بخشم. اما چه کار باید بکنم؟ یک شبه به وجود نیامده که یک لحظه ای از بین برود.
جواب نمی خواهم ...