خانه مان در یک برج 12 طبقه است. کف خانه مان پارکت است. قهوه ای رگه دار. یک اتاق خواب داریم و حمام مان وان دارد. بچه که بودم آرزوی وان داشتم که پر از آب ولرم و لوسیون های خوشبو کنمش و دراز بکشم در آن. توالت فرنگی اما مصیبت است. برای آدم های یبس مزاج ، توالت فرنگی زندگی را سخت می کند. آخر یک سال با سرطان روده از این خانه می روم حتما ! بالکنمان اما هیجان انگیز خانه است. می شود دو سه گلدان سبز گذاشت در آن با دو صندلی و باران که بارید و بوی خاک و گیاه بالا زد ، بنشینی و سیگاری بکشی با چای. گربه های چاق و لوس مجتمع هم هستند. چشم خمار می کنند و با یک ذره توجه ، دنبالت ریسه می شوند. می شود ساعت 3 نصفه شب بروی بنشینی در باغ و صدای طبیعت بشنوی. بدی هایی هم دارد. پول شارژ کمی زیاد و خاکستری ساختمان ها از کثیفی این همه سال. بیشتر آدم ها که می بینی مسن اند و ساکنان آب و گل دار و من با این مانتو زرد گلدار بیشتر شبیه دختر دبستانی هایم تا یک زن متاهل تازه وارد.
صاحبخانه ی مهربان کلی کتاب هم بخشید بهمان. هنوز نمی دانیم چه گنج هایی خاک می خورد در انباری اما همین روزهاست که برویم و یک روزی را صرف فهمیدنش کنیم. آن گلابدان را هم قرض می گیرم.
....
زندگی مان دارد شروع می شود.