آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Thursday, November 22, 2007
خانه

خانه مان در یک برج 12 طبقه است. کف خانه مان پارکت است. قهوه ای رگه دار. یک اتاق خواب داریم و حمام مان وان دارد. بچه که بودم آرزوی وان داشتم که پر از آب ولرم و لوسیون های خوشبو کنمش و دراز بکشم در آن. توالت فرنگی اما مصیبت است. برای آدم های یبس مزاج ، توالت فرنگی زندگی را سخت می کند. آخر یک سال با سرطان روده از این خانه می روم حتما ! بالکنمان اما هیجان انگیز خانه است. می شود دو سه گلدان سبز گذاشت در آن با دو صندلی و باران که بارید و بوی خاک و گیاه بالا زد ، بنشینی و سیگاری بکشی با چای. گربه های چاق و لوس مجتمع هم هستند. چشم خمار می کنند و با یک ذره توجه ، دنبالت ریسه می شوند. می شود ساعت 3 نصفه شب بروی بنشینی در باغ و صدای طبیعت بشنوی. بدی هایی هم دارد. پول شارژ کمی زیاد و خاکستری ساختمان ها از کثیفی این همه سال. بیشتر آدم ها که می بینی مسن اند و ساکنان آب و گل دار و من با این مانتو زرد گلدار بیشتر شبیه دختر دبستانی هایم تا یک زن متاهل تازه وارد.
صاحبخانه ی مهربان کلی کتاب هم بخشید بهمان. هنوز نمی دانیم چه گنج هایی خاک می خورد در انباری اما همین روزهاست که برویم و یک روزی را صرف فهمیدنش کنیم. آن گلابدان را هم قرض می گیرم.
....
زندگی مان دارد شروع می شود.