آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Saturday, November 17, 2007
بیهودگی
الان با برادرم حرف زدم. دلبسته ی گربه شده. دلبستگی اش آن قدر زیاد شده که می خواهد با مادرم جنگ کند سر نگه داشتن گربه در خانه. زیر کتری را روشن کرده ام که چای بنوشم. دو کتاب که جزو کتاب های خریده شده ی امروزند ، دلم را برده اند. یکی "زنان بر بالهای رویا" که دو صفحه ایش را بی وقفه همان جا روی مبل جلوی تلویزیون خواندم و آن یکی کتاب تازه توقیف شده ی "مارکز" نویسنده ی نا محبوب من است که در همین دو صفحه انگار کردم داستانی جذاب و ترجمه ای به نظر بد دارد.
دنیای آن بیرون گویا دیگر دنیای پیرمردان و پیرزنان مهربان نیست. همه چیز بر محور پول می گردد و بس. اگر جیبت از اسکناس ها قلنبه باشد ، برنده تویی.
فردا روز شلوغی است. تلفن ها و قرار گذاشتن ها و چک کردن قرارها. از این کارها خوشم می آید. به جزییات توجه می کنم و از توجهم لذت می برم. سعی می کنم کارها را بی نقص انجام دهم. البته همین هم هست که از پرکاری دورم می کند.
یکشنبه برای 28 سال متوالی دیگر به دنیا خواهم آمد و انگار مثل هر سال خیلی موقع خوبی را برای به دنیا آمدن انتخاب نکرده ام. روزهای پر اضطراب را تجربه می کنیم.
من طبق معمول فقط افسرده می شوم و راه گریزش را هم یاد گرفته ام و افسردگی چند ساعتی بیشتر نمی ماند. می خندم و مسخره بازی درمی آورم بلکه فضاها سبک تر شود و دل انگیزتر.
لحظه های زندگی مثل قندها در لیوان چایم ، ذره ذره ، حل می شوند.
ساکتم ، صبور و کمی ترسیده.