خب تو این شش روزی که ننوشتم ، جز سرفه کردن های مکرر که داره روز به روز بدتر هم می شه و اون گهی که پریشب ندانسته خوردم و پدرم دراومد ( شما بخونید یه چیز طبی ! ) و این سریال حاج یونس ، اتفاق ویژه ی دیگه نیفتاده. حالا البته نه که فکر کنید این چندتایی هم که گفتم ویژه بوده ها ، نه ، اتفاقا اینام چندان ویژه نبودن فقط محض خالی نبودن عریضه گفتم.
بعدم این که این خانواده ی همسر مهربون بنده احتمالا سعی دارن من و آقای ه رو اجتماعی کنن و هی برامون برنامه ی مهمونی می ذارن. البته گویا اینا همون ترکش های پس از انفجاره که بهش می گن " پاگشا " !!! و من شعور فهمیدن فلسفه ی این همه معاشرت با آدم هایی که دوست هام نیستن رو ندارم خب. راستش بد نیست ها ولی آدم اگه عادت نداشته باشه ، سخت می شه. خصوصا این که لباسای من همه تاپ ان و لختی !
دیگه این که به خداوندی خدا ، دلیل ننوشتنه خرابی بلاگ رولینگ و این صحبتا نبوده. راستش یک کم هم گیجم سر تصمیم به رفتن برای دهه نشینی " ویپاسانا " و این که سعی دارم ترک اینترنت کنم. امروز هم فهمیدم بچه ها لطف کردن و سفر رو به خاطر من ! انداختن 9 آبان که توپ حالم گرفته بشه. آخه دوره ی ده روزه هفتم آبان شروع می شه ! راجع به ویپاسانا هم بگم که یه جور مراقبه است که آدم ده روز می ره توی یه جایی که آروم و ساکته و با جماعت دیگه ایی و چند یا یک استاد ، تمرین مراقبه و تنفس می کنن. تو این ده روز حرف نباید بزنی و سیگار و این بساط هام تعطیله. ساعت 7 -8 شب می خوابی و 4 -5 پا می شی و تقریبا 12 تا 14 ساعت در روز رو فقط می شینی تمرین می کنی. ( فقط نمی دونم من با این ماتحت استخونی چی به سرم می آد بعد ده روز ) . خیلی مدته که همه اش حس می کردم باید برم و نمی رفتم و می ترسیدم اما این بار دیگه نمی خوام بذارم چیزی مانعم بشه. ضمن این که داره هوا سرد می شه و سخت می شه واسم تو سرما جای غریبه رفتن.
همین دیگه. به هرحال از همین الان اطلاع می دم که از 7 تا 17 آبان و شایدم چند روز بعدترش ( بسته به حالم داره ) این جا نمی نویسم دیگه.
راستی یه چیزی. احساس نکردین این قسمت آخر سریال حاج یونس خیلی سرهم بندی و آبکی تموم شد؟ خصوصا اون صحنه آخریاش که خیلی زپرتی بود. چه می دونم والا.