آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Friday, September 7, 2007
این چند روزی خانه ی آقای ه این ها هستیم و من که این روزها نقاشی ام گرفته - نه مثل شاشم گرفته - حالا دیگر هیچ نمی توانم رنگ هایم را پهن کنم و هی بکشم و بکشم. امروز که جمعه باشد این آقای ه رفته به آفیس و من هم با پای گرفته از تولد دیشب این جا نشسته ام و به خودم امید می دهم که زودتر برگردد این بی نوای من. حکایت گرفتن پای بی صاحب مانده هم حکایتی است که گویی تنها چاره اش خوردن بتاکاربامول است.
بماند. مهم این است که عجالتا زنده ایم.