آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Thursday, August 9, 2007
وحشتناک بود. وقتی ببینی سه روز مونده و لباسی در بین نیست! کمی دیوانه کننده است. همون طور که خیلی از دوستان و آشنایان پیش بینی کرده بودن ، خیاط لباس رو خراب کرد و کلی پول بی زبون دادیم بهش ولی البته امشب بیدار مونده که یه لباس جدید بدوزه به لطف خواهرم که صبح از شهرستان اومد.
همه ی کارای این جشن دقیقه ی نودی شد. آقای ه هنوز کفش نخریده ، لباس من که هنوز معلوم نیست چه بلایی به سرش اومده ، تالار رو 5 روز پیش گرفتیم یعنی کمتر از دو هفته مونده به مراسم! و هنوز نمی دونیم چه خاکی به سر سفره عقدمون کنیم و از همه جالب تر منم که می شینم این جا و وبلاگ می نویسم و شرح مصیبت می دم. عوض تموم این چیزای گوه ، امروز از ونک دوتا دی وی دی گرفتم دونه ی 1000 تومن که یکی اش مملوه از موجودات خوشگل و خوش تیپ و خب این خودش تسکین بخشه این وسط و اون یکی هم که یکی از فیلماییه که همیشه دوست داشتم کاملشو ببینم.
چند وقتی هم هست که از این خانوم ماریزا دو تا آلبوم دانلود کرده ام که هر وقت بتونم می شینم گوششون می دم و خیلی زیبان و اصولا من موسیقی فادو و کلن موسیقی لاتین و غیر انگلیسی رو به شدت دوست دارم.
.
امیدوارم دوباره این وسط اتفاق جدید و میمونی نیفته...