در راستای اطاعت از
هرمس بزرگ ، من هم یه عکسی گذاشتم که نوستالژی بیفشانم!
در واقع این عکس نوستالژی ِ خیلی خاصی هم نداره اما ماجراش برام خیلی جالبه. دخترک مو بور سمت راست دخترخاله ی من الف است و دختر اخموی چپ ، من هستم. برادر بزرگ تر من که عکاس این عکسه این طور می گه که وقتی شوهرخاله ی من این عکس رو می بینه می گه ببین الف چه مظلومه و این آذر... و خب ظاهرا در عکس من بچه بده هستم که اخم کردم و دارم زور می گم. اکا بشنوید حکایت عکاس رو. برادرم می گه الف با رفتار همیشگی اش می شینه روی مبل قرمز ، با این که قرار بوده هر دومون عکس بگیریم و به من جا نمی ده. من هم که خب از همون فنقلگی وقتی بهم زور می گفتن قاطی می کردم سعی می کنم بشینم روی مبل و در واقع اگه درست دقت کنید الف سعی داره منو از مبل پایین بندازه و در همون موقع برادر این عکس رو می گیره.
توی خیلی از عکس های کودکی و وقایع بزرگسالی ، من به ظاهر بچه ی بدی بوده ام اما واقعا این طور نبوده. من فقط سیاست ندارم وگرنه الان مثل الف ، دخترخاله ام در سرزمین استعمار پیر داشتم واسه ی خودم حال می کردم!!! البته این که شوخی بود ولی جدا از تمام این ها ، تا وقتی این واقعه رو نشنیده بودم همه اش فکر می کردم که توی این عکس چی شده بوده که من این قدر شاکی شدم.