آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Tuesday, June 19, 2007
امروز رفتیم اسباب کشی و کمک به دوستامون. خیلی سخته عزیزان من ، خیلی. با وجود 13 نفر آدم می شه ولی فکر نکنم دو نفره با دو تا کارگر، صد ساله هم بشه اسباب کشی کرد. یه چیز جالب دیگه. بابا و مامان من از اون دسته آدمایی هستن که هیچی رو دور نمی اندازن ( احتمالا گذاشتن واسه اون روز مبادایی که باز احتمالا 3 میلیون سال نوری دیگه است ! ) فکر کنید این دو تا آدم بعد 43 سال زندگی چقدر چیز به دردنخور دارن که هرچی من می تونم یواشکی دور می ریزم اما انگار نه انگار. این دو تا دوست ما هم درست همین طورن و فکر کنم وقتی به سن مامان و بابای من برسن به اندازه ی یه خونه خرت و پرت هایی دارن که به جونشون بسته است ولی به هیچ دردشون نخورده و نمی خوره. خب من و بچه های دیگه نه جرات کردیم چیزیو دودر بریزیم نه اجازه داشتیم ، اما من مدت هاست یه درسی گرفتم و هی واسه خودم تکرارش می کنم که : سبک بار باش. مثلا فکر کردم آدم می تونه به جای این که صد تا فیلم رو روی سی دی نگه داره یه هارد بگیره و همشو بریزه روی هارده و حجم ها رو کلا کم و کم تر کنه. تنها استثنای من کتاب ها و نقاشی هامه که خب باید همین جوری بمونن. خیلی سخته آدمی که عادت کرده و با آدم های خرت و پرت جمع کن زندگی کرده ، آدمی باشه که سبک باشه و کم بار. خود من سالی یه بار کلی چیز دور می ریزم اما باز هم یه چیزایی هست که هی می گم : نه ، شاید لازم شد و هیچ وقت هم لازم نمی شن. یه جایی هم خوندم که این رفتار ارثیه. ولی جدا یه خونه ی نیمه خالی برای من رویاست. شاید اگه مجبور باشی خونه ات رو هر سال عوض کنی هم چاره ی خوبی باشه.
اصلا نفهمیدم چرا اینا رو گفتم. احتمالا خواستم بگم بابا جان ، کم بار باشید دیگه !!!