آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Saturday, June 16, 2007
اول. دوستم از هند اومده. شانسی رفتم واسش آفلاین بذارم ، آنلاین بود. فردا می بینمش بعد یک سال و خرده ای.
دوم. حال مامان دوستمون خوب نیست.
سوم. امروز یعنی دیروز من و آقای ه املت پختیم. البته مسئولیتش به عهده ی آقای ه است. فکر کنید املت رو پختیم بعد فهمیدیم روغن نداره! برش گردوندیم توی ماهیتابه. روغن ریختیم توش. ولی پخت ها بی روغن.
چهارم. امروز یعنی دیروز منی که رکورد داشتم ماهی یه بار حموم برم ( می دونم اسم این تیپ آدما هپلیه ) سه بار دوش گرفتم!
پنجم. خوشحالم که شات گان ندارم و خرید اسلحه این جا ممنوعه وگرنه روزی سه چهار نفر رو شاخش بود.
ششم. می دونم اگه یه روزی بخوام به خاطر یه بیماری سقط بشم به خاطر سرطان روده خواهد بود محتملا.
هفتم. اسباب کشی حال می ده.
هشتم. "استخوان خوک و دست های جذامی" اگرچه که از "روی ماه خداوند را ببوس" بهتر بود اما هم چنان بر این باورم خوندن کتاب های مستور خبط بزرگی است و نوعی از تلف کردن وقت به شکل روشنفکرانه شه.
نهم. دکتر پوست درست و حسابی که تشخیصش حرف نداشته باشه سراغ ندارید؟ این بیماری پوستی من خوب نشد.
دهم. نمی دونم چرا من هر وقت می خوام برم کلاس ورزش دست می ذارم روی اون رشته ای که صد ساله کلاسش به حد نصاب نرسیده.
یازدهم. چند وقت پیش از ترس سوسک شب ها می خوابیدم روی مبل و صبح می رفتم توی اتاق خودم به بقیه ی خوابم ادامه می دادم. کار جوابگوییه. شبیه تزکیه ی نفسه. حس مازوخیستی ام رو داره ارضا می کنه. دیگه سوسکی در کار نیست ولی هم چنان به مبله وفادارم.
دوازدهم. به جان کل شجره نامه مون ، ما مطمئنیم. می شه از ما بکشید بیرون؟