آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Saturday, June 9, 2007
سفرنامه ی ابری و خیس!
این سفرنامه نوشتن کاری است که باید حال فراوانی واسش بذاری.
این بار ما رفتیم بسطام ، خرقان و جنگل ابر و کمی هم در شهر شاهرود بودیم.
شب اول. سفر از ساعت 11:30 شب روز 13 خرداد شروع شد. از میدان صنعت راه افتادیم به سمت بسطام. یک بار هم حدود ساعت طلوع توقف داشتیم. شاید هم دو بار ، یادم نیست! همه جاهایی که ایستادیم اسمشون زائرسرا بود. انگار این مسیر مسافران مشهد است و مردم هی از این راه می رن مشهد. خدا رو شکر یادم نمی آد که صبحانه کجا صرف شد و حوالی همون صبح رسیدیم بسطام. قبر بایزید بسطامی که یکی از بزرگترین عرفای ایران بوده رو زیارت کردیم. نکته ی جالب این بود که مردم احترام خاصی به او می ذاشتن و برای حفاظت مقبره اش یه امامزاده رو دفن کرده بودن اون جا. جایی که وی دفن شده قبلا مسجد بایزید بوده که گویا خود بایزید اون رو بنا کرده. نفهمیدم که مسجد ساخت چه قرنی بود اما بازسازی اش در زمان مغول ها صورت گرفته بود. چادر هم سرمان کردیم! یه برج چند ضلعی خیلی زیبا هم اون جا بود که برام عجیب بود چرا این برج معروف نیست. الحمدلله اسم این یکی رو هم یادم نیست!
ناهار رو در خرقان خوردیم. مقبره ابوالحسن خرقانی جایی شبیه پارک بود و در کنارش تخت گذاشته بودن و مردم ناهار می خوردن روی تخت ها. پا در جوی خوشگلش کردیم و هندوانه هم نوش جان. یه خانواده ی مهربون هم که نزدیکمون بودن بهمون یه بشقاب پلوی خوشمزه دادن.
مقبره ی شیخ خرقانی ، جز یک نیمه محراب بسیار زیبا چیزی ازش نمونده و هر چه که هست بازسازی در دوره ی جدید است. بنای آجری کاملا معمولی و شاید هم بشه گفت زشت. جلوی محراب هم شیشه کشیده بودن. یک سری طلبه به شکل جالبی کنار مقبره اش دعا می خوندن و یه آقایی هی سرشو تکون می داد و هو هو می کرد. جالبه بدونین جناب شیخ خرقانی عاشق رابعه ی عدویه تنها زن عارف مشهور ایرانی بوده و طبق اون چه در تذکره اولیا اومده همیشه یه قدم از نظر ایمان و عرفان از این زن عقب تر بوده. رابعه هیچ وقت با او ازدواج نکرد.
بعد دیگه رفتیم به سوی جنگل ابر. این جنگل فاصله ی کمی با شاهرود داره و طبیعت فوق العاده ای داره که هوش از سر می پرونه. راننده مون کمی از جاده ی سنگلاخی شاکی بود ولی به هرترتیبی که بود رفتیم. چادرها رو علم کردیم و بچه ها رفتند و یه درخت خشک رو کندن برای آتش شب. جنگل ابر خرس داره و فکر کنم شغال و گرگ هم داره و باید شب آتش می داشتیم. آتش روشن شد و شام خوردیم و هوای دل انگیز رو در ریه هامون کردیم.
شب دوم. صبح بعد از صرف صبحانه ای اشتها آور در اون هوای بی نظیر راه افتادیم به سمت ارتفاعات جنگل. خوشبختانه در اون دو روزی که اون جا بودیم جنگل مملو از ابر بود و این خوش شانسی بود. از نیمچه کوهی بالا رفتیم در مه و رسیدیم به جایی که هم موبایل ها آنتن می داد و هم تونستیم اقیانوسی از ابر رو ببینیم. طبیعت فوق العاده ای داشت. توصیه می کنم حتما برید جنگل ابر ولی تعداد زیاد برید چون خطرناکه. بعد دیدمان روی ارتفاع 1800 متری ، رفتیم تا رسیدیم یه جای صافی و ناهار رو روبراه کردیم. توصیه می کنم در سفر طبیعت برنج کنسرو چیکا ببرید و بخورید چون غذای گرم در فضای اون چنانی خیلی حال میده. برنج و خورشت قیمه در چشم اندازی از ابرهایی که روی هم می رقصیدن. خوش به حالمون شد!
اما وقتی برگشتیم لیدر محترم گفت که شب بارونی خواهد شد و فقط چهارنفر که من هم جزوشون بودیم گفتن برگردیم جایی که بارون نابودمون نکنه اما خب رای رای اکثریته. شب چنان بارونی اومد که دودمانمون به باد رفت. زیپ چادرمون هم در رفت و تا نیمه شب یخ زدیم. کیسه خواب ها همه نصفه خیس شده بودن و من هم پا دردی گرفته بودم که تا صبح نذاشت درست بخوابم. همه خوب موش آب کشیده شدیم. شب سختی بود ولی عجیب بود و من هم فهمیدم این شرایط مرگ نیست! به جز این هم اتفاقی افتاد که خصوصیه! ( همه تون منحرفید )
شب سوم. صبح در سرما و خیسی صبحانه خوردیم و جلوی آتیش بعضی چیزها رو خشک کردیم. فکر کنید اون قدر همه چی خیس بود که می چلوندیمشون و می ذاشتیمشون توی کیسه نایلون. چادر هم توش آب جمع شده بود. 11:30 راه افتادیم و رفتیم به سمت شاهرود ، البته صبحانه ای خوردیم مفصل و به شکم هامون صفا دادیم. ناهار رو قرار بود در رستورانی هیجان آور بخوریم اما شاهرود طرح ترافیک داره! و اتوبوس رو راه ندادن به اون قسمت شهر. رفتیم در رستورانی و انگار صاحب رستوران تا حالا 30 نفر مشتری رو یه جا ندیده بود. میزها رو به نوبت غذا می داد و سرویس میزهای دیگه رو نمی آورد و نتیجه این شد که سری اول و سری آخر با فاصله ی تقریبا یه ساعت غذا خوردن. سیگاری کشیدیم و راه افتادیم به سمت تهرون. دیگه همین. ساعت 10- 10:30 هم از اتوبوس پیاده شدیم و اومدیم خونه و سعی کردیم وبلاگ بخونیم اما خیلی خوابمون می اومد. پس خوابیدیم!
.
پی نوشت. شاهرود اصلا شبیه شهرستان نبود. مردمان جالبی هم داشت.