آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Monday, May 21, 2007
Ecoute moi ...

این روزهام پره از عکس دختران سر و صورت خونی ، ون هایی که از ترس درگیری باهاشون روسری ام رو می کشم جلو ، ترس امتحان آخر هفته و اضطراب جدیدی که وارد شده به این مغز پوکم.
به قول او ، قطار راه افتاده و حالا شاید سعی کنن یه جاشم منفجر کنن که از ریل خارج شه.
.
آیا توانایی ایستادگی در برابر سنگ ها رو خواهیم داشت ؟
باید به حافظ اعتماد کنم یا به چیزهایی که می شنوم و حس می کنم که دارند در ذهن ها رخ می دهند ؟
.
دوباره دارم کم خواب و کم غذا می شم. این هم خوبه و هم بد. بازگشت به سیستم بدنی سابقم که تغییرش برام ترسناک بود.
.
.
.
آیا جهانی رو خواهم دید بدون تعصب و تفاوت و قضاوت ؟ فکر نکنم ...
.
من دوست دارم پرواز کنم و برم جایی که آدم ها فقط آدم باشن. من خیلی خسته ام و مغزم الان کاملا پوکیده اما جای هیچ نگرانی نیست!
می تونم بهشون فکر نکنم ؟ ...
وااااااااااااااااااااای