آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Thursday, May 31, 2007
این جانور زشت شش پا ...



چند وقتی روی مبل خوابیدم. دو شب قرص خواب خوردم که بیهوش بشم و نفهمم چی به چیه. دو باری هم که این قرص دکتر پوست رو نخورده بودم خواب عمیق و خوبی بهم دست داد.
واقعیت اینه که سوسک ها روزگارم رو سیاه کرده ان. از وقتی هوا کمی گرم شد چند شب یک بار یا چند شب متوالی ، چند تاییشون رو ملاقات می کنم. این جانوران سیاه و چندش آور ، با این جثه ی کوچیکشون خواب رو بر من بیچاره حرام کرده ان و دارند من رو به نوعی وسواس ذهنی دچار می کنن که با هر صدا و سایه ای فکر می کنم یکی از این هیولاهای کوچک جلوم سبز شده.
الان هم از مراسم "سوسک پیدا کنی" برمی گردم ! دو سوسک هم شکل با فاصله ی کم تر از نیم ساعت در خونه ردیابی شده و به وسیله ی مامان بدبخت خواب حرام شده ، معدوم گردیدن. حالا من که از ترس سومی با پاهای در آغوش گرفته شده می بلاگم ، خواب ندارم و شرح واقعه می کنم برای شما.
این ترس شدید من از این جانور شش پا آخرش کار دستم می ده. به این فکر افتاده ام که هنر رو بی خیال بشم و برم سراغ شیمی و بیولوژی و ماده ای اختراع کنم که این موجود رو برای همیشه از روی کره ی خاکی مون نیست کنه. مطمئنا به خاطر نابودی حداقل 1 میلیارد از بندگان مخلص خدا به جهنم خواهم رفت ولی فکر کنم باقی مانده ی عمرم رو در همین دنیای فانی با آرامش بیشتری زندگی خواهم کرد.
باور کنید در کل آدم ترسویی نیستم ولی خب این هم نقطه ضعف منه و یه سوسک می تونه نقش یه دایناسور آدم خوار ماقبل تاریخ رو برام ایفا کنه.
صدای سقف ، مونیتور ، میز ، باد در میان کاغذها و همه و همه می تونن گوش من رو چنان تیز کنن که مثل یه ردیاب آخرین سیستم بزنم به هدف و جای یکی از این موجودات بدشکل رو به شما بگم. وحشتناک نیست؟ فکر می کنم هست.
پی نوشت این که بنده خیلی دلم می خواست یک عکس مربوط به این موجود رو بذارم این جا ولی اون وقت دیگه نمی تونم وبلاگم رو حتی باز کنم. می دونم که برای خیلی های دیگه هم مفید بوده و هست. به گمانم باید پروسه ی درمانی خاصی روی من صورت بگیره تا از یه موجود 5 سانتی این همه نترسم. پس به همین عکس بالا قناعت کنیم.
و پی نوشت بعدی این که الان در حال بیهوشی از خوابم اما می ترسم برم توی جایم. این یه چیزیه به اسم مازوخیسم و گویا یکی از شکنجه های مرسوم در میان زندانیان هم هست !