آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Tuesday, April 24, 2007
آن انگشتان زیبای کشیده
که می کشی روی پوستم چه لطیف تر نمی شود
یادت هست چایی را که نباید می بودم آن جا
و ما در هم گره خوردیم
لوبیای سحرآمیز رشد می کرد
بالا بالا بالاتر

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم ...
دام دادام دام دادادام دام دادادام

و دیوانه شدم آن قدر که در را گشودم
و نور روی تو تابید
و من کبریت کشیدم برای درست کردن نخستین چای
و آفتاب چه خوب بازی می کرد
پشت آن پنجره ی تو

بی نظیر من ،
با آن دستان ظریف زیبا
که وسوسه ام می کند هر آنی به بوسه ای ...



2:24
سه شنبه - چهار اردی بهشت ماه بهار