آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Monday, April 16, 2007
...
فقط یک چیز می خوام این روزها ، رفتن. رفتن از این جا و شاید این اخم همیشگی ام کمی کم رنگ تر بشه. هیچ کجا بهشت نیست ، می دونم اما دلتنگی رو ترجیح می دم به احمق فرض شدن ، به عاصی بودن. شاید برادرم حق داره ، شاید باید موند و این جا رو ساخت. اما این از توان من خارجه. درون من خود ، نیاز داره به ساخته شدن بس که ویرانم و شکننده. دلم تنها آرامش می خواد و نمی دونم اگر همه چیز اون طور که انتظارش رو داریم پیش نره چه باید بکنم.
تحملم از خیلی ها بیشتر بود اما این روزها و این سال های آخر ، بی تحمل تر از اون شده ام که همه چیز رو نادیده بگیرم و آسوده سوت بزنم یا مبارزه کنم و خسته نشم. از پا درمی آم اگر بمونم. می دونم ...