پیرمردی بود تکیده و سیه چرده. وقتی سر کلاس می اومد ساعت از سه عصر گذشته بود و دیگه هیچ دانشجویی منتظرش نمی موند. چند باری تاکسی رون های خصی کرج بین جاده ی مخصوص کرج پیاده اش کرده بودند و او سرگردان و مبهوت ، تا دانشگاهی که نه در خود کرج که نزدیک زندان رجایی شهر بود پیاده اومده بود. هوشیار نبود اون روزها و بعدا گویا بدتر هم شد. می گفتند مغزش آب آورده و باید عمل کنه و هر روز بیشتر و بیشتر مغزش رو تحلیل می برد این بیماری که گویی از برخورد او با پله ای سنگی بود. او دانش آموخته ی ایتالیا بود و نقاش عجیبی بود. آن قدر مشهور هم نبود که بتونم عکسی از خودش یا کاری از او در اینترنت بیابم ، با این که عضو هیئت علمی دانشگاه هنر بود و نقاش بود. گویا مدت مدیدی بوده که بیمار بوده و حالا امروز شنیدم که درگذشته. بیچاره پیرمرد ، در تنهایی مرد...
با تمام این ها که بود هیچ وقت از خاطر نبرد که یک مرد متشخص نباید اول برای دست دادن با یک خانم ، دست دراز کنه.
دنیای عجیبی است. خنده کنم یا گریه؟
فریدون مام بیگی جاودانه شد دارنده مدال طلای نقاشی و دوست فدریکو فلینی در بستر بیماریفریدون مام بیگی در بستر بیماری