آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Wednesday, April 25, 2007
آرزو نکنیم چی کار کنیم؟
این خانم عزیز از من دعوت به عمل آوردن واسه بازی آرزو.
در واقع من آدمی هستم که یه سره ولم کنن در حال آرزو کردن هستم و می تونم تا صبح آرزو ردیف کنم. اونم آرزوهای دست اول. اما خب به دلیل محدودیت های موجود! به ده ، بیست تا بسنده می کنم.

اول. آرزوهای مقطعی :
1. این امتحان زبانم رو با نمره ی قابل قبولی پاس کنم که شرمنده ی مهربونی های آقای ه و بعدش صبوری های مامانم نشم.
2. زودتر کارای رفتنمون درست بشه و بریم.

دوم. آرزوهای همیشگی :
1. در دنیایی زندگی کنم بدون جنگ و نفرت و کشتار و فقر و بدبختی. هیچ کس متعصب نباشه و ده فرمان موسی رو همه بهش عمل کنن. مهمتر از همه ، هیچ کس به حقوق کسی تجاوز نکنه. همه چیز برای همه باشه : غذا ، هوا ، آب پاکیزه و ... . کودکان همیشه شاد باشن.
2. هیچ وقت زمین گیر نشم. در سلامت بمیرم.
3. همیشه عاشق و خوشحال باشم.
4. نقاش معروفی بشم و اسمم بره توی این کتابای تاریخ هنر.
5. برم تمام موزه ها و نقاشی های دنیا رو ببینم. بعدش همه شون با هم بسوزن و دود شن برن هوا. بعد مدتی هم همه یادشون می ره چی به چی بوده ، این قدرم نقاشای دنیا لعنت نمی فرستن به قبر این پیکاسوی مادر مرده!
6.یه سیگاری اختراع بشه که تموم نشه و بتونی هی طعمشو عوض کنی.
7. بتونم هر وقت اراده کنم غیب بشم ، زمان رو نگه دارم ، به شکل حیوونا و مرد دربیام ، طی الارض هم بکنم ( شرمنده. این آرزوئه کلی بود ، یکی اش کردم ! )
8. بتونم برم به دهه ی هفتاد و یه ده سالی بمونم اون جا. یه کنسرت جان لنون هم برم. ووداستاک هم حتما برم ببینم.
9. دور دنیا رو با موتورسیکلت بگردم. تمام تمامشو.
10. با آقای ه تا همیشه همین طوری خوب و خوش و خرم بمونیم و کلی با هم بریم سفر و حال و حول ، انشالله.
11. این قدر بی جنبه و پررو و هول نباشم که ملت پشیمون بشن از دعوتم به بازی ها!!!

این بود قسمت کوچکی از آرزوهای من! حالا که باید دعوت کنم
آقای ه - لوا - بایرامعلی - ریرا - تائو و نینا و اعلی حرضت حاج آقا رو به ادامه ی بازی دعوت می نمایم. باشد که قبول وبلاگستان باشد!!!

پ ن. نینا دعوت شده و خودش تائو رو هم دعوت کرده. پس من به جای اون ها دونفر دیگه رو می دعوتم!
نیما نامداری - سایه
و البته دو نفر جون رو که از قلم انداختم : آگراندیسمان و سن معصومیت