آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Monday, April 2, 2007
اولین دعوامون شد آخریش. دشمن شاد شدیم. هی به تلفن نگاه می کنم و اعصابم به هم می ریزه. تموم شدن یه رابطه نباید با این حرفا باشه. همه چی دود شد رفت هوا. حال و حوصله ی هیچیو ندارم. خیلی حالم بده. خیلی. می دونم که این جا رو می خونه ، می دونم که پست قبلی مال خودش بود ... اما خب فقط "بود" ، انگار هزاران سال گذشته ...
پ ن. سالی که نکوست از بهارش پیداست. مگه نه؟