...کمپین حمایت پیرزن داغدیده 80 ساله را می خواهد که می گوید حالا که من دارم می میرم، آمده اید؟ آن زمان که مرا به اجبار به عقد همسرم درآوردند کجا بودید؟ هربار که همسرم مرا زیر مشت و لگد می گرفت زمزمه می کردم کسی به فکر گلها نیست. کسی به فکر ماهی ها نیست. کسی نمی خواهد باور کند که باغچه دارد می میرد. حیاط خانه ما تنهاست . پیرزن 60 ساله ای با دو دختر و دو پسرش به دفتر کارم آمدند تا بگویند چه کنند که پدرشان نتواند بعد از 45 سال زندگی مشترک، مادر را از خانه بیرون کند؟ می گفتند" زن دوم گرفته. او را به خانه مادرمان آورده. خانه ای که 45 سال برای آن زحمت کشیده. بچه هایش را در آن پرورش داده. برای شوهرش همسری کرده مادری کرده کلفتی کرده. همه مهریه اش به پول امروز می شود 4 میلیون، گذاشته کف دستش می گوید فردا برویم برای طلاق". دختر ها و پسرها حرف می زنند و پبرزن نگاه می کند . چگونه نگاهش کنم؟ به چه رویی؟ او مادر من است. مادر شماست. او همه هویتش خانه اش است و بچه هایش. همه او را به اسم زن حاجاقا می شناسند و حالا حاجاقا می خواهد او را از خانه بیرون کند. چشمانش عین التماس است. چادر از سرش می لغزد. جای کبودی گوشه صورتش پیداست. فکر می کند اگر دیگر آبرویی ندارد که حرف بزند باید با تمام قدرت به من نگاه کند. می خواهد با سوی نگاهش بگوید، داد بزند، فریاد بزند که به عروس و داماد و نوه هایش چه بگوید؟ کجا باید برود؟ که آن زن جوان کیست که اکنون در خانه اش است. مادر حقش را می خواهد. حق زندگی اش را. حق سوختنش را. سرویس های اطلاعاتی هلند می توانند به او کمک کنند؟ بگویید بیایند. 15 میلیون یورو آبروی از دست رفته را به او باز می گرداند؟ بگیرید برایش.
ما هر چه را که باید از دست داده باشیم از دست داده ایم. ما بی چراغ به راه افتاده ایم... چقدر باید پرداخت؟
دو سال پیش وقتی پدر بزرگم فوت کرد فکر می کردم از خانه کوچک او در نظام آباد چقدر به مادربزرگم می رسد وقتی 5 پسر و 2 دختر دارد. یک هشتم فقط از ساختمان نه از زمین با حساب کتاب من شد 7 -8 میلیون. چه باید می کرد با آن پول ؟ بعد از 50 سال عمری که در آن خانه برای شوهر و 7 فرزندش گذاشته بود؟ که پدرم گفت آن خانه کلنگی است . ساختمانش قیمتی ندارد. هر چه باشد پول زمین است و من هیچ گریه نکرم وقتی قبل از چهلم پدر بزرگ، مادر بزرگ مرد. گریه نکردم وقتی که اعتماد من از ریسمان سست عدالت آویزان بود و در تمام شهر قلب چراغ های مرا تکه تکه می کردند. وقتی که چشم های کودکانه عشق مرا با دستمال تیره قانون می بستند.
کاش می شد از میان چپ های افراطی و راست های بنیادگرا بیرون می آمدیم تا صدای به هم خوردنشان گوش عالم را کر می کرد. این طرف می گوید چهارچوب این نظام را قبول دارید و مشکلتان نابرابری دیه و ارث است. آن طرف می گوید وااسلاما . این طرف می گوید فکر می کنید حکومت دلش به حال یک میلیون امضا می سوزد و به خواست شما ترتیب اثر می دهد؟ آن طرف می گوید سرویس های اطلاعاتی غرب قوانین ایران را تبعیض آمیز علیه ایران قلمداد کرده است. این طرف می گوید شما فکر می کنید می توانید از کافی شاپ انقلاب کنید؟ آن طرف می گوید این ها می خواهند براندازی نرم کنند. و من فکر می کنم در سرزمین قدکوتاهان که معیارهای سنجش همواره بر مدار صفر سفر کرده اند چرا توقف کنیم؟ چرا؟
یک لحظه از فکر آمریکا و هلند و انرژی هسته ای و حق مسلم مردم ایران بیرون بیایید می خواهم سخنی به شما بگویم. پیشنهاد می کنم برای آنکه حرفم را دیگران نشنوند و به گوش سرویس های اطلاعاتی غرب نرسد مرزها را ببندید. دیوار ها را بلند تر کنید تا فقط خودتان بشنوید. مشارکتی ها، مجلسی ها، هنرمندان، ورزشکاران، کیهانی ها، استادان دانشگاه، ملی مذهبی ها، چپ ها، راست ها، موافقان حکومت، مخالفان حکومت همه تان جمع شویدتا به شما بگویم قانون لزوم تمکین جنسی زن از شوهر چه بلایی بر سر خواهران و دختران شما در پستو های خانه هایشان می آورد. می خواهم به شما بگویم می دانید وقتی دخترتان نه ماهه باردار بود دامادتان دامادتان به اجبار با او همبسترشد و او را راهی بیمارستان کرد او نتوانست به شما بگوید و نتوانست به دادگاه بگوید چون باید تمکین می کرد.
ای دوست، ای برادر، ای همخون وقتی به ماه رسیدی تاریخ قتل عام گلها را بنویس ...