آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Monday, March 26, 2007
برای این پست هیچ عنوانی یافت نشد !

خب وقتی عید دیدنی ندارم برم پس می رم خونه ی آزاده دیگه. می شینیم سیگار می کشیم در غیبت خانواده و یانگ ام می بینیم! خب اینم کاری است. چایی می نوشیم و عیبت اونایی رو می کنیم که خودشون پای هر چی خاله زنکی ان همیشه.
عید بی جهتی است. یعنی تا جایی که یادمه عید من همیشه همین شکلی بوده. یه خاله و بس. و خواهری که چند روزی می آد و عصبانیه و می خواد وکیل بگیره و پوست بکنه و بعد که برمی گرده روز از نو روزی هم از نو.
عید چه فرقی داره با بقیه ی وقت ها؟ بچه که بودیم ، من و داداش کوچیکه فقط خوشحال بودیم که 13 روز تعطیلیم و عزا می گرفتیم چند روز آخر از پیک شادی مونده و مامان عصبانی. اون روزا هم فرقی نمی کرد با حالا. یه دایی از لیست دید و بازدیدا کم شده و بیشتر کودکی ما که بدل شده به جوانی. حداقل اون وقت ها دلیلی برای بازی و خنده داشتیم.
این عید که یه فیلم هم نتونستم ببینم از مرحمت دی وی دی رام محترمه! فکر کن کلی دی وی دی و هیچی فیلم دیدن. این یعنی شروعی با افتخار برای سال نو!
امروز هم که بابت دو قلم وسیله ی آرایشی 17 هزار تومن پیاده شدیم و کشف کردیم که این پسرا که موهاشونو عین سگ درست می کنن از چیزی به نام چسب مو بهره می برن که یه قوطی فسقلیش درمی آد 8 هزار تومن ناقابل. شاید مصرف 4 دفه ی پسر خوشگلا. کلن به کت من یکی نمی ره این حماقتا ولی از صدقه سر مهمانی نامزدی- عروسی فردا کلاهی رفت به سرمان ، به این گشادی.
والا اگر سرمایه داشتیم برای راه انداختن شغلی یا می رفتیم یه شکم سرا می زدیم یا یک گریماتولوژی! این مردم تفریحشون که خوردن است و از مالیدن این رنگ ها به صورتاشون هم که نه تنها خسته نمی شن که مشعوف می شن. قدیمیا می گن دل آدم باید شاد باشه و خب یه چیز دیگه هم می گن : رنگ رخسار خبر می دهد از سر وجود که خوشبختانه با اختراع این همه بتونه دیگه نمی فهمی یارو صورتشو با سیلی سرخ کرده یا دلش داره قنج می ره از خوشی. در این مواقع به گفتن یک "زرشک" غرا اکتفا می کنم و همه رو به خدای مرهبون می سپرم!