صبح آقای "ه" ما پرید رفت شیراز.
این خانوم مو بنفش هم که گویا الهام زده شده بود! ( منظور جناب الهام نیست ها ) من هم که پس از عرق خوری دیشب تا 10:30 در خواب بودم و خواب هشلهفت دیدم. یه جایی بودم شبیه جنوب و دامنم پاره شد و آقای ه هم تند تند می رفت و داشتم گمش می کردم. پایم توی خواب این قدر درد می کرد که نمی تونستم هم سرعتش برم.
صبح هم که کار من و مامانم شده جنگ بین الملل! هی اون می گه و من نعره می زنم. اصلا خوب نیست. دلم می خواد تنها باشم صبح ها ولی بعد 28 سال هنوز اینو نمی فهمه. حتی هنوز نمی فهمه که من پالتوی یقه خز نمی پوشم اگه سرم هم بره.
دیروز رفتیم مجلس یادبود مرگ مامان دوست آقای "ه" و من بالاخره موفق شدم اون مانتوی شعبون بی مخیم رو با جوراب خالی بپوشم اما چنان بخ زدم که این جینگولک بازیا رو موکول کردم به بهار و تابستون. مردان عزیز هم که یا مادربزرگشون رو به یادشون آوردم یا تخیل قویشون پای لاغر منو براشون تبدیل کرد به سک سی ترین جنس دنیا!
زمستون نمی خواد بره. من لباس زمستونی هام محدودن و حوصله ام داره سر می ره دیگه.
این لهجه ی بریتیش هم کشته منو. وبلاگ می نویسی و درس های زبانتو گوش می دی. زندگی سخت است گویا.
از این جند روز غیبت آقای "ه" هم استفاده کنم برم دوست بینی و زبون بخونم. یه کلاس ورزش هم خواستم برم که مالانده شد به علت برگزار نشدن. حالا باید یا این پهلوهای گوشتالو رو تحمل کنم یا هم برم باشگاه دیگه بیابم.
آقای "ه" به شما خوش بگذرد کلی و سوغاتی من هم فراموش نشه!!! یه عکس بزرگ هم از لوتوس های تخت جمشید بگیر!!!