به من نگاه کن
به سپید شدن دانه دانه ی موهایم
که رنگدانه ها
یکی پس از دیگری می میرند
و آفتاب کمرنگ می شود
هر روز
پشت زمستانی که
سرد نیست
کشنده نیست
ناتمام می ماند
حرف های خورده
که بامب بامب می کوبند پشت دندان های دردناکم
همه چیز بی محابا بود
از همان اسکناس های مچاله بگیر
تا لخ لخ دمپایی هایم روی آسفالت های این شهر
بی بهانه رسید
روز شد
که دست می برم
به چین میان دو ابرو
بلکه محو کنم گذشتن روزهای رفته را
بی رنگی که باید...
من خواب بوده ام...
16 بهمن 85 / 1:35 شب زمستانی که سرد است انگار