ماه خون بر شمشیر بود سابقا. اون وقت ها که چادر مامان رو می گرفتم سفت که بین زن های گریان که بوی عرق و گلاب می دادن گمش نکنم. گمش نکنم توی اون همه سیاهی. الان انگار ماه شکم و ترافیکه. ماه مردم گشنه که از این محل به اون محل می دون به دنبال نذری. سخت نیست فهمیدن تخم مرغ صد و خرده ای تومن رو و صف نذری بگیرهای پژو دار رو. خوشا به حال شکم هاتان... پرهای اس تریپ تیز رو زدن بالای علامت هایی که ما بهش می گفتیم تا همین چند وقت پیش علم و عرض خیابون رو بستن. هرکه علمش بیشتر بودجه اش بیشتر ، احترامش بیشتر ، خاک بهشت وجبی چند؟ وسط امامزاده صالح حتی پیرمرد با عصا و چشم های نیمه بینا با اون سرهای بسته ی قمه خورده برای امامش گریه می کنه و فقط چند ثانیه بعد له له یه شیر کاکایو رو می زند.
ما همه بر تو لعنت می فرستیم ای شاه صفوی که به جز گند زدن به کاشیکاری ایرانی ، گند زدی به کلی از روزای زندگی مون. گند زدی به روحمون. آقا عباس ، می دونی؟ خوب نیست بچه های کوچیک بلرزن و تیغ بکشن به سرشون بابت یه نذر که او بیاد به دنیا و بعد هر سال عذاب بکشه. آقا عباس ، شاه محترم به هرحال شما حرمسرا داشتی ، خدم و حشم داشتی و زمانت هوا این همه آلوده نبود و آن قدر صدا تو شهرت نبود که هر چقدر هدفونو بچپونی تو گوش ات ، باز صدای "اوسی" "اوسی" بشنوی. بالاخره شما شاه بودی و شراب هم که حتما به راه بوده. می دونم که لرزه ی روح توی قبر خیلی بده وقتی یه ملتی یا یه بخشی از یه ملتی ده روز هی بگن ای به قبرت...
امروز که دوربین به دست رفتیم توی خیابونا ، بهترین فریمی که گرفتم یه آسمون کمیاب آبی بود با اون یه تیکه ابر گوشه اش.