آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Wednesday, January 31, 2007
خوشا به حال شکم هاتان
ماه خون بر شمشیر بود سابقا. اون وقت ها که چادر مامان رو می گرفتم سفت که بین زن های گریان که بوی عرق و گلاب می دادن گمش نکنم. گمش نکنم توی اون همه سیاهی. الان انگار ماه شکم و ترافیکه. ماه مردم گشنه که از این محل به اون محل می دون به دنبال نذری. سخت نیست فهمیدن تخم مرغ صد و خرده ای تومن رو و صف نذری بگیرهای پژو دار رو. خوشا به حال شکم هاتان... پرهای اس تریپ تیز رو زدن بالای علامت هایی که ما بهش می گفتیم تا همین چند وقت پیش علم و عرض خیابون رو بستن. هرکه علمش بیشتر بودجه اش بیشتر ، احترامش بیشتر ، خاک بهشت وجبی چند؟ وسط امامزاده صالح حتی پیرمرد با عصا و چشم های نیمه بینا با اون سرهای بسته ی قمه خورده برای امامش گریه می کنه و فقط چند ثانیه بعد له له یه شیر کاکایو رو می زند.
ما همه بر تو لعنت می فرستیم ای شاه صفوی که به جز گند زدن به کاشیکاری ایرانی ، گند زدی به کلی از روزای زندگی مون. گند زدی به روحمون. آقا عباس ، می دونی؟ خوب نیست بچه های کوچیک بلرزن و تیغ بکشن به سرشون بابت یه نذر که او بیاد به دنیا و بعد هر سال عذاب بکشه. آقا عباس ، شاه محترم به هرحال شما حرمسرا داشتی ، خدم و حشم داشتی و زمانت هوا این همه آلوده نبود و آن قدر صدا تو شهرت نبود که هر چقدر هدفونو بچپونی تو گوش ات ، باز صدای "اوسی" "اوسی" بشنوی. بالاخره شما شاه بودی و شراب هم که حتما به راه بوده. می دونم که لرزه ی روح توی قبر خیلی بده وقتی یه ملتی یا یه بخشی از یه ملتی ده روز هی بگن ای به قبرت...
امروز که دوربین به دست رفتیم توی خیابونا ، بهترین فریمی که گرفتم یه آسمون کمیاب آبی بود با اون یه تیکه ابر گوشه اش.