آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Thursday, January 11, 2007
این آدرنالین کثافت!
حالا که ماجرا برام سبک شده می نویسمش.
احساس یک بچه ی 10-11 ساله در سن 28 سالگی خیلی سنگینه. می ری توی اتاق و خب اون یک آدمه که جلوت نشسته و لولو نیست ولی تو گرمت می شه ( از علایم اولیه ی اضطراب ) و پاهات شروع می کنه به لرزه ی خفیف و بعد کلن نمی فهمی چی گفتی و از اتاق که می خوای بیای بیرون یه نگاه می کنی به اون موجود نگران که گوشه ی اتاق نشسته و می فهمی که خراب کردی و یه ربع بعد می فهمی درست فهمیده ای. و واقعا اضطراب به این شدت در وقت امتحان خیلی غیر طبیعیه برای آدمی به سن من. این بار شک ندارم که اگر اضطراب زده نمی شدم حتما به راحتی نمره ی کامل رو می آوردم.
دیروز در حالت ناراحتی از این گندی که زدم ، رفتم چند تا مقاله پیدا کردم و فهمیدم اون چه که اضطراب آوره بالا رفتن آدرنالین خونه و خب اگه یه چیزی بتونم بخورم که اصلا نذاره آدرنالین بالا بره می تونه مفید باشه.
ولی جدن اگر آقای "ه" نبود و دلداری هاش ، نمی دونم چی می شد.
در کل که دیروز خیلی احساس سختی داشتم. احساس خنگ بودن و حماقت. اعتماد به نفس هم در زمان اضطراب باهام خداحافظی کرد و شاید این یعنی اعتماد به نفسم کمه.

پ ن: این روزها دارم فکر می کنم این جا داره تبدیل به دفتر خاطرات می شه انگار. پس اگه کم نوشتم یعنی دارم سعی می کنم خواندنی ترها رو بنویسم.