آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Friday, January 5, 2007
نوشتم که اتمام کرده باشم حرف هایی که هر بار باید تکرار کنم
من شاید آدم سنتی باشم ، از نظر تو. شاید تعریف هامون با هم خیلی فرق داره. روزی روزگاری ما با هم دوستی ها کردیم اماانگار دیگه خیلی هم رو نمی شناسیم. من سعی کردم تو رو به خاطر آن چیزهایی که بینمون اتفاق افتاد و من رو زخمی کرد ببخشم. همین است که وقت می ذارم و یک ساعت سعی می کنم بهت بفهمونم که فکر نکن هر چی تو فکر می کنی ، حجت است. من یک آدمم که بعد 28 سال این طوری فکر می کنم و زندگی می کنم. من خودم ترجیح می دم راهم رو پیدا کنم و این راه منه. من آغوش آقای "ه" رو به میلیاردها تومان یا خوب ترین و خوشبوترین مردان عالم نمی دم. شاید این ها سنتی بودنه ، امل بودنه . اگه هست من خجالت نمی کشم. من یک آدم سنتی و امل هستم ولی خوشحالم و احساس خوشبختی می کنم. شیوه ی زندگی ام رو دوست دارم. و نمی دونم تو به عنوان یک آدم که دوست منه چطور می تونی به خودت اجازه بدی که فکر کنی تو درست زندگی می کنی و من غلط و این طور سعی کنی من رو به راه درست خودت هدایت کنی. تو پیامبر نیستی. تو صرفا یک دوستی. تو رو طرز زندگی ات خوشحال می کنه و من رو هم شیوه ی خودم. این درست است که آدم ها با شیوه های مختلف بتونن با هم دوست باشند نه این که بخواهند به هم راه خودشون رو تحمیل کنند یا اثبات بر درستی اش بیارند. من این گونه ام. اگر می بینی که نمی تونی این طور بپذیری ام ، مثل دو آدم با شعور می تونیم کلاه از سر برداریم و هر کسی راه خودش رو بره ، بی هیچ ترسی.