بالاخره طلسم شکست و من اگه اشتباه نکنم بعد 4-5 سالی رفتم تیاتر. خدا عمر بده این وینای قهرمان رو که برنامه ریخت و بلیطشم خرید. ما هم مثل پرروها رفتیم ماتحت مبارک رو گذاشتیم روی زمین و نشستیم تیاتر دیدیم.
"مرگ فروشنده" یا همون مرگ دستفروش نوشته ی آرتور میلر بود به کارگردانی نادر برهانی. انصافا کار خوبی بود. شیوه ی اجرا و روایتش رو دوست داشتم. بازیگرها هم انرژی زیادی صرف کردند که خوب کار کنند و کرده بودند.
و پیاده روی تا میدون فردوسی و چای خوری در وسط خیابون با دو موجود مثل خودت روانی و سیگار بعد چایی اش هم بسی چسبید. از همه ممنونم! و دلم برای یرمای نازنین سوخت که گیر کرد در ترافیک و کلی هم سردش شد با اون سارافون آستین حلقه ای!!!
پ ن. من می خوام یه اعتراف نامربوط کنم که از دست اندرکارانی که این جا رو می خونن کمک فکری می خوام. من می خواستم برم به بچه های ک.مپ.ین ملحق بشم اما به شدت ترسیده ام. می ترسم بی جهت بیفتم تو هچل. چی کار کنم؟