آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Tuesday, January 16, 2007
80
فکر نمی کردم سیگار نکشیدن سر صبحی که باید کشیدش بتونه این قدر سگم کنه که با راننده اون طور بگومگو کنم سر 100 تومن. با مادرم رفتیم برای انجام کاری به بانک که می شد نریم و پسر ، ببخشید آقا که از من هم کوچکتره به خاطر نمی دونم چی و چی ننشست در تاکسی کنار من و در صندلی جلو چپید با اون پاهای درازش که من رو خوب یاد پینوکیو می انداره که درازتر شده باشه.
حالا در خواب آلودگی غوطه ورم و دلم ساعتی می خواد که بپرم زیر لحاف گرم اما کلاس زبان باید رفت. مهم این جاست که من تازگی ها هرجا که می رم یه ساعتی در راهم چرا که راه ها همه به ونک ختم می شن!

دیشب خواب بد دیدم. در خواب من تبدیل شدم به دوستی که قدیمی ترین دوستمه اما سالی دو بار با هم حرف می زنیم. خواب گندی بود. دوست ندارم بگم چند و چونش رو.

حالا اینجانب با کوله ای آکنده از کبلو کیلو کتاب باید روان شوم به سمت کلاس آقا پیره. با پسرانی که می خوان منو برسونن بی جهت!!! خوبی بزرگش سیگار کشیدن با آقای "ه" است که من از همین تریبون مراتب ارادت خالصانه ام رو به ایشون ابراز می دارم ، همچنین!