آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Sunday, December 17, 2006
یک روز با مرگ قدم زدیم...
صبح که با دیدن اشک های آن همه آدم شروع شد. خانه ی هنرمندان ، تشییع پیکر ایرج زند. همه شوکه بودند و جز جناب صادقی رییس مرکز هنرهای تجسمی!!! کسی لبخند نمی زد و البته تصویر کسی هم جز او بر صفحه ی تلویزیون نیامد... این است انصاف مهرورزان دولتی...
بعد از آن همه غم با الی رفتیم ثالث و چایی خوردیم و سعی کردیم برگردیم به دنیای زندگان ، اما نشد...
عصر رفتیم دیدار دوستی غم زده. دیدن اشک های نیفتاده اش که او نمی گذاشت بعد از هفته ای در کافه ی ثالث روی روسری اش بیفتد... خسته بود و غمش سنگین. پیاده رفتیم در سکوت...
دوباره بازگشتیم به خانه هنرمندان که دستشویی دارد همیشه و ما ، دو شاشیست اکتیویست ، همیشه به این مکان بازخواهیم گشت! مثل قاتل که به صحنه ی جنایت برمی گردد!!!

دلم می خواد این ماه آذر تموم بشه. خیلی دوروبرم از دنیا رفتند در این پاییز که عشق داشت برای من...