آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Thursday, December 28, 2006
برف ف ف ف...

شعر خوب می خواستم که بنویسم این جا... نشد
برف بارید و احساس کردم کوچولو شده ام و صبحه که بیدار می شم و مامان می گه برف اومده و می دوم پشت پنجره و می بینم دنیا رو برف برداشته. همه جا برف نشسته. یه عالمه. کاش می رفتم پیاده روی توی این برف های یه دست. نرفتم...