آن قدر عمیق است که گاهی سرریز می کند از دلم... تو بهترین اتفاق زندگیم هستی...
انتخاب شدن چه حس باشکوهی است . می دانم که می دانی...
بی تابی نگاه نکردن پشت فرمان
که دستت را می گذاری روی پایم
با دست کشیدن من که نباید
که باشد دستت همیشه همان جا
و من بستری می خواهم همیشگی
برای هر صبح با صبحانه ی انگلیسی
با این که بدهی و بگیری
بی امان
بی دغدغه
و من حسود نیستم هیچ وقت
عشق مرا شناخته است
عشق ما را شناخته است
پر از آفتابیم
طلوع ...
1:40 نیمه شب / 17 آذر 1385