آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Sunday, March 22, 2009
استانبول/ روز آخر
امروز آخرین روز بودنمان در استانبول است.باران می بارد وما هنوز قصد نکرده ایم از خانه بیرون برویم. در واقع من دچار نوعی افسردگی پنهان شده ام چون دلم نمی خواهد به تهران برگردم. با این که در این شهر برای مستراح هم 50 قروش می گیرند و کلن برای کسی که ساکن این جاست و می خواهد این جا زندگی کند، زندگی گران است ولی با تمام این اوصاف زندگی به سبک این جا را بسیار به زندگی در تهران ترجیح می دهم.
استانبول فضای آرام تری به نسبت تهران دارد و مهاجم نیست. مردم بی استرس اند و آن فضای قضاوت کننده ی مداوم ایرانی این جا وجود ندارد، حداقل نه به شدت تهران. حتی این جا حیوانات هم بی دغدغه اند و از عابران ترسی ندارند. شهر پر ازگربه وکبوترهای نترس است.
تجربه ی بی حجاب بودن خودش خاص ترین تجربه ام در این سفر است. این که نگرانی نداری از پوشیدن هر لباسی و با این که هوا به نظرمن سرد است، هر کس آن طور که میلش می کشد لباس به تن می کند. مردم اکثرا خوش لباسند ومی تواند دلیلش ارزانی لباس باشد.
در هرمیدانی می توانی ساندویچ کوچک یک لیری بخوری و برای همه جور ذائقه ای غذا هست. البته چلوکباب نیست و این نقطه ضعف چشم گیری است!
سیستم حمل ونقل شهری بسیار متنوع است. اتوبوس، مینی بوس، تاکسی که خیلی آدم ها سوارش نمی شوند، متروی روی زمین،متروی زیر زمین و تراموا. یک اتوبوس دریایی هم دارند برای رفت و آمد بین دو بخش اروپایی و آسیایی.
در این یک هفته فهمیدم این طرز زندگی به مذاقم سازگار است و ترسم از رفتن از ایران ریخت. البته شاید هم زمان برای قضاوت کوتاه باشد ولی هفت روز بسیار خوبی را گذراندم آن قدر که دارم به زندگی، هرچندموقت، در این جا هم فکر می کنم.


سال نوی همه مبارک باشد. شروع این سال گاو برای ما که خوش یمن بود، امیدوارم تا پایان هم همین طور باشد.
Wednesday, March 18, 2009
استانبول/ روز دوم
استانبول جدا شهرمتفاوتی با تهران است. با این که این ها هم مسلمانند ولی لاییک بودنشان در لحظه لحظه ی زندگی شان پیداست. آدم ها یک سری زن ها محجبه اند و یک سری شان بی حجاب. کسی به کسی کاری ندارد البته در ظاهر وخب همین برای من که مدت کوتاهی اینجا هستم کافی است. فردا که احتمالا باران خواهد آمد می رویم به موزه ی هنرمدرن استانبول که خودم کشفش کرده ام. دو روز قبل را همه خرید کردیم و حالش را بردیم، اجناس ارزان و متنوع. یک بهشت واقعی برای دوستداران خرید.
عید همه مبارک و امیدوارم همه ی امسال بریم استانبول و برگردیم.
Monday, March 16, 2009
استانبول/ روز اول
ما الان در استانبول می باشیم. این جا شهر خوشگلی هاست. کلی داریم لذت می بریم. سوسیس هیجان انگیز می خوریم 1000 تومن و بلوز گرم کلاه دار می خریم6000 تومن. این جا هیچ گشت ارشادی نیست و هیچ کس به ریختت گیر نمی دهد. تجربه ی عجیبی می باشد که این قدر به من حال داده که دوست دارم همین جا بمانم. فضای انتخاباتی شان هم کلی با ایران فرق دارد.ماشینها در خیابان ها راه می روند وموسیقی شاد برای کاندیداها پخش می نمایندو هیچ کس گیری نمی دهد. در میدان جمهوریتشان انتخابات را با تمام بدنت حس می کنی. زبانشان را هم می شود زودی یاد گرفت. البته شاید برای من آذری نسب ساده باشد. این جا استانبول است. دنگ دنگ. در خیابان بی هیچ نگرانی سیگارمی کشیم و مردم زنده اند، شهر زنده است، همه بی استرس اند.
6 روز دیگر این جاییم. جای همه ی شهر من خالی...