آذرستان
بیست و چهار ساعت در خواب وبیداری
Saturday, December 27, 2008
یلدای دیروقت 2
به پیوست نوشته ی پیش، چون که در آن زمان کسی در ذهنم نبود که دعوت کنم الان این کار را می کنم:

1. جناب آقای ه، دامه برکاته، شوی گرامی، وبلاگر سابق ملقب به رانن، راننده ترن
2. خانم ندا خانم، وبلاگر مخفی
3. مستر توکا نیستانی، کاریکاتوریست غم زده!
4. جناب لاغر خان خفن الدوله
5. خانم لاله خانم منصف السلطنه، وبلاگر خوب نویس، هم دانشگاهی سابق

انشالله رویت شود و بنویسند.


Labels:

Friday, December 26, 2008
یلدای دیروقت

در این بازی یلدایی که می گویند، من هم دعوت شدم که بنویسم و این خورشید خانوم اگر نبود جهان وبلاگستان منحط می شد حتما! (به کارکرد خورشید در جهان غیرمجازی نظری بیندازید)

اول. در این یکی دوسال، خب زندگی من کلی تغییر کرد. با آقای ه ازدواج کردیم و چند ماه بعد هم هم خانه شدیم و مستقل. می توانم بگویم بیشتر تغییرات خلقی ام از همین داشتن "خانه ای برای خود" است. در همین یک سال و یک ذره فهمیده ام که عاشق آشپزی ام و حتی شاید وقتی از ایران هم رفتیم به فکر تغییر شغل بیفتم و یک رستوران فسقلی تاسیس کنم.
دوم. منظم تر شده ام و سعی می کنم عادت گندی که داشتم و آن توانایی به گند کشیدن ده هزار متر فضا در مدتی کوتاه است را کمی تعدیل کنم که فکر می کنم خیلی زیاد ترک اش کرده ام.
سوم. رفتن پیش تراپیستم را قطع کرده ام و دیگر می توانم مسایلم را خودم راست و ریست کنم بی آن که هی فکر کنم که حالم بد است و نمی شود کاریش کرد. افسردگی و تغییر خلق فصلی که دارم (در پاییز به خصوص) را یک جوری روبه راه می کنم و خیلی از این مساله خوشحالم.
چهارم. یک چیز عجیب این که احساس می کنم عاقل تر شده ام و خودم به این نتیجه رسیده ام که بیشتر از همه به خاطر مستقل بودن است.
پنجم. نقاشی می کنم به کندی اما مستمر و فعلا انیمیشن را رها کرده ام. یک جور مبارزه است با خودم برای این که از این شاخه به آن شاخه نپرم. سخت هست اما لازم است.
ششم. خیلی خیلی خوددار شده ام و اعصابم آرام تر است و آستانه ی تحملم هم بالاتر رفته و به همین خاطرها! تپلی شده ام. نزدیک 10 کیلو از قبلم چاق تر شده ام. هنوز حوصله ی ورزش کردن به خصوص بی پارتنر را هم ندارم و این شکم لعنتی ام بدون ورزش آب نمی شود.


پ.ن 1 : امیدوارم سال بعد نیایم بنویسم که تصمیم دارم بچه دار بشوم!!! هیچی از من بعید نیست :دی
پ.ن 2 : ببخشید که این قدر دیر این نوشته رو پابلیش کردم.

Labels:

Sunday, December 21, 2008

یکی از بزرگترین بدبختی ها، بدشانسی ها، بیچارگی ها، فجایع و بلایا این است که در خانواده تان یک stupid وجود داشته باشد و اگر هست شما از بدبخت ترین و بدشانس ترین و بیچاره ترین و بلاکش ترین موجودات عالم هستید و در خانواده ی ما هست، یکی از آن انواع کامل و بی نقصش...

Labels:

Saturday, December 13, 2008
بازیگر شوید تا رستگار شوید
زیاد نمی نویسم چون اینترنتم پرسرعت نیست اما درونم این قدر جمله هست که می توانم روزانه 7-8 تا پست منتشر کنم.
.............
دیروز برنامه ی نمایشگاه گردی داشتیم و چه خوب بود کارهای سیامک فیلی زاده در گالری آران (خیابان کریمخان زند- خیابان خردمند شمالی- پلاک 9) آدرس به استناد سایت گالری است وگرنه من یک خیابان دی هم یادم هست. بروید ببینید و روحتان را شاد کنید.
اما نمایشگاه نقاشی هم دیدیم در گالری گلستان که به کسی توصیه اش نمی کنم. به نظرم گالری گلستان در حال سقوط مشهودی است و خانم گلستان هم دارد آن روی شبه بازاری اش را بیشتر به نمایش می گذارد. نکته هم این که خانم گلستان گالری دار مورد بحث می باشد نه ایشان در حیطه های دیگر.
متاسفم که کارهای جناب کیانیان هم نوعی از شارلاتانیزم مدرن بود که اسمش را گذاشته بودند عکاسی و چه و چه و من به اولین چیزی که فکر کردم این بود که خب اگر جای این بازیگر مطرح که کسی هم از او انتظار عکاس بودن نداشته و ایشان الان دارند کار جالبی غیر از حرفه ی خودشان می کنند، یک عکاس یا یک نقاش این آثار را ارائه می داد، منتقدین هنری یک پای بنده ی خدا را شرق می گذاشتند و آن یکی را غرب. به هرحال نکته برای خوشبخت شدن در هر زمینه ای این است که اول بروید ترجیحا بازیگر بشوید یعد نانتان در روغن است و هر کار دیگری کنید همه به به و چه چه می کنند. نمونه ی همین روزها هم نیکی کریمی است که داور جایزه ی ادبی والس شده به ظاهر به پشتوانه ی آن ترجمه های حال به هم زن اش و به واقع به خاطر اسم و رسم و یک موقعی سوپراستار بودنش.
همین است دیگر.

Labels:

Monday, December 8, 2008
مردان خیانت کار : روشنفکران گوگولی یا جوادهای بازاری
مقدمه: این متن بر این پیش فرض که نوبسنده یعنی خودم دارم، نوشته شده است که چیزی به نام خیانت در یک رابطه وجود دارد و بالطبع هم به این معتقدم که خیانت کار رابطه (خیانت به این معنی که طرف دیگر رابطه از وجود فرد سوم بی اطلاع است و یا میداند ولی به او حق اتنخابی داده نشده) موجودی پست است. احیانا اگر در جرگه ی دوستان من از این آدم ها هم باشد تنها به خودم مربوط است که با آن ها معاشرت می کنم و حتی از معاشرت شان هم لذت می برم.


صیغه همان فعل خوابیدن و کمی هم زندگی کردن با کسی است که شرعی اش کرده اند. همه مان خوب می دانیم که دوست پسر- دخترها هم عینا همان را می کنند که دو صیغه شده. بحث اما این جا بحث صیغه و پیرامون آن نیست. دیده اید مردانی که با داشتن یک( یا چند زن) زن صیغه ای هم می گیرند؟ همه دیده ایم از این مردها که در تهران خودمان (قم و شهرهای مثل آن که هیچ) زنان بیوه یا حتی دختران را صیغه می کنند برای مسایل جنسی و گاه رابطه ای عاشقانه هم با آن ها دارند. این مردان، مردانی هستند از تیپ مذهبی جامعه و طبیعی می دانند که وقتی شرع به آن ها اجازه ی این کار را داده، آن را برای خود حلال بدانند (من در مورد تمام مردان مذهبی حکم نمی دهم و تنها منظورم همان کسانی است که صیغه را بر خود مجاز می دانند). من نمی دانم زنان آن ها چه واکنشی از فهمیدن این عمل شوهرانشان دارند اما برای هیچ زنی پذیرش این که برای همسر خود کافی نیست (از هر جهتی) سخت است همان طور که درباره ی مردان این مساله شدت بیشتری دارد چون عرف جامعه به آنان حق سرویس کردن این دسته زنان را داده و هم قانون و شرع .
دسته ی دیگری از مردان که من سروکارم با آن ها بیشتر است ، هم هستند. آن ها مردانی هستند از تیپ روشنفکر اجتماع ما و بیشتر تحصیل کرده اند. این دسته پای حرف هایشان که بنشینی از صیغه و این گونه بازی ها حتی اظهار تنفر می کنند اما به روابط آزاد معتقدند. ازدواج کرده اند اما با زنان دیگر هم روابطی دارند. در این حالت، این مردان باز هم به نسبت زنانی که مثل آنان رفتار کنند پذیرفته شده اند و حتی در صحبت هایشان می یابی که حق خود می دانند که مثلا چون زن شان پیر شده یا دیگر آن دختر شاد روزهای جوانی اش نیست یا حتی به آن ها توجه لازم را نمی کند، دوست دختر داشته باشند.
بحث من این است که اگر بخواهیم ریشه ای نگاه کنیم چه تفاوتی میان این مردان هست؟ آیا نه این که هر دوی آنان با کلاه شرعی یا منطق یا هر زهرمار دیگری در حال خیانت به زنان خود هستند؟ صرفا شنیدن نام صیغه نیست که باعث اشمئزاز ما می شود بلکه حس کردن احوالات آن زنی است که پس از سال ها زندگی با مردی و بودن در کنار او و مهار کردن تمام غرائز ممنوعش، تنها به دلیل این که نام زن شوهردار را یدک می کشد، حالا که سنی از او گذشته و قدرت برابری با دختران جوان را ندارد دست دوم تلقی می شود و مرد به خود اجازه می دهد چنین کاری در حقش انجام بدهد؟
آن زوج هایی که با هم توافق کرده اند و هردویشان روابط آزاد دارند و پایبندی جنسی و حتی عاطفی به هم ندارند از این قاعده بیرون اند. صحبت من درباره ی مردانی است که چه عامی و چه روشنفکر، آن ته های ذهنشان حتی فکر نمی کنند که زن شان بتواند با مرد دیگری جز آن ها باشد و یکی با تمام صیغه هایش، به خود اجازه می دهد زن اش را بکشد و آن دیگری با معشوقه های رنگ و وارنگ، همه جا داد و فغان می دهد که واویلا بر من که چنین خیانتکاری را سال ها تحمل کردم.
مطمئنا واکنش ها به زن خیانت کرده بسته به طبقه ی اجتماعی و فکری مرد دارد اما بیش از تعداد انگشتان یک دستم سراغ ندارم مردانی را که چنین ماجرایی را بپذیرند و به زن خود حق بدهند. اما زنان... باید بپذیرند و چون قانون هم از مردان بوالهوس حمایت می کنند و اگر تصمیم بر جدایی هم که بگیرند حق سرپرستی فرزندانشان را از دست خواهند داد، می نشینند آهسته آهسته آب می شوند و تمام زندگی شان بوی گندی را می گیرد که معلوم نیست چه کسی باعثش بوده: شوهر، قانون یا خود او.
Thursday, December 4, 2008
یک سایت خوب برای خرید کارتون که می توانید بیشتر کودکی تان را در آن پیدا کنید
من تمام عمرم یک موها و جانورهایی در هوا می دیدم و بچه که بودم حتی بازی می کردم باهاشون. دیشب فهمیدم این یک بیماری مادرزادی چشمی است و کلی کف کردم. گویا این یک اختلال در شبکیه ی چشم است و اگر به جرقه دیدن منجر شود، خطرناک هم هست و می تواند کورتان کند